۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

نقش فرانسه در ایران

فرانسوی ها به مردم آمریکا، تندیس آزادی
و به ملت ایران، مظهر اختناق و سیاهروزی،
خمینی گجستک را هدیه دادند!

ما ایرانی ها، زمانی که سخن از دخالت بیگانگان در امور داخلی کشورمان می شود، بی درنگ به یاد بریتانیای استعمارگر و آمریکای جهانخوار می افتیم و از بدی هایی که این دو کشور در مورد ما روا داشته اند نمونه ها و داستانهای بسیاری را بر می شماریم.

آن بخش از هم میهنان که دید کمابیش بهتری نسبت به غرب دارند نیز، بدون کوچکترین تردیدی انگشت اتهام را به سوی روسیه می گیرند و با بازگویی ستم های روسیه تزاری به ایران، از قرادادهای ننگین گلستان و ترکمانچای به عنوان نمونه یاد می کنند.

در کمتر جایی دیده یا شنیده می شود که ایرانیان، و بویژه نخبگان و "روشنفکران" این کشور، از نقش منفی فرانسه در تاریخ معاصر کشورشان سخنی به میان آورند و آن را به باد انتقاد بگیرند. اصلا دید نخبگان و روشنفکران ایرانی ها نسبت به فرانسه دید مثبتی است. در گذشته هم همین بوده است. جای شگفتی هم ندارد. چون بیشتر روشنفکران ایرانی، چه چپ و چه راست، از همان گذشته، به فرانسه به چشم دیگری نگاه می کرده اند. اصلا بسیاری از آنها در فرانسه تحصیل کرده، آموزش دیده، و صد البته در همانجا نیز "روشنفکر" شده اند.

دید مثبت "روشنفکران" ایرانی نسبت به فرانسه
در دید نخبگان و روشنفکران ایرانی، فرانسه با آن انقلاب معروفش، و با آن شعارهای زیبای "آزادی، برابری، برادری" و با آن طبقه روشنفکر منتقدش که همواره انگلوساکسون های متجاوز را به باد نکوهش می گرفته است، دارای جایگاهی بس والاتر از جایگاه آمریکا و انگلستان می باشد. فرانسه توانسته است با نفوذ معنوی خود، تصویری پسندیده و مطلوب را در ذهن نخبگان و "روشنفکران" ایرانی بسازد. این تصویر از طریق "روشنفکران" و نخبگان به مردم عادی نیز منتقل شده است. به گونه ای که ایرانیان به هنگام انتقاد از دخالت های بیگانگان در کشورشان، کمتر به یاد فرانسه می افتند و نقش این کشور را از نابکاری های انگلیسی ها و آمریکایی ها به کلی جدا می دانند.

ولی آیا این تصویر درست است و با واقعیت تاریخی همخوانی دارد؟ آیا آن گونه که نخبگان و روشنفکران ما سالهاست در مغز و ذهن ما کرده اند، فرانسوی ها نقش مثبت تری از انگلیسی ها، آمریکایی ها و روس ها در ایران داشته اند؟ هرچند در نگاه نخست چنین به نظر می رسد، ولی تنها کمی دقت در واقعیات تاریخی، کافی است تا ما را به برداشتی کاملا متفاوت برساند. از همان قراردادهای ننگین گلستان و ترکمانچای آغاز کنیم:

پیمانهای ننگین
این قراردادهای ننگین و شکست های شرم آوری که ایران در برابر روسیه تزاری به بار آورد، همه از آنجا آغاز شد که فرانسوی ها که در حال جنگ با روسیه بودند، به این اندیشه افتادند تا جبهه تازه ای را در برابر روسیه به راه بیاندازند و با این کار فشار نیروهای نظامی روسیه بر خود را کاهش دهند و آن را تا آنجا که امکان دارد به هدر ببرند. برای پیاده کردن دسیسه هایشان هم کسی بهتر از قاجارهای بی لیاقت و از همه جا بی خبر پیدا نکردند.

فرانسه به قاجارهای واپسگرا و ناشایسته که سرشان به حرم و حرمسرا گرم بود و نمی دانستند در دنیای دور و برشان چه می گذرد، قول و قرارهای رنگینی دادند و آنها را خام کردند تا به جنگ با روسیه بروند. آخوندهای خشک مغز را نیز به کار گرفتند تا با سر دادن وااسلاما، احساسات دینی مردم را برانگیخته و آنها را به جنگ با "روس های کافر" بفرستند. نتیجه اش هم همان شد که دیدیم.

فرانسه هم، همین که با روسیه از در آشتی درآمد و خرش از پل گذشت، دیگر یادی هم از ایران نکرد و ایران را در برابر روسیه تنها گذاشت. قاجارهای مفلوک هم که می پنداشتند با شعارهای دینی و با علم کردن یاد حسن و حسین می توانند جنگ را ببرند، با شکست های مفتضحانه یکی پس از دیگری، بخش های مهمی از خاک ایران را از دست دادند. آن قراردادهای ننگین نتیجه همین شکست های شرم آور بود که فرانسه نقش مهمی در پیدایش آن بازی کرد.

نقش انگلستان در آن دوران
جالب اینجاست که اگر نابکاری های آن روز فرانسه را در برابر سیاست های بریتانیا در آن دوران بگذاریم و آنها را با هم مقایسه کنیم، به نتایج درخور توجهی می رسیم. همان گونه که در تاریخ نیز آمده است، بریتانیا در انجام قراردادهای ایران و روسیه نقش فعالی داشته است و حتی یکی از این دو پیمان (عهدنامه گلستان در ۲۴ اکتبر ۱۸۱۳ میلادی در روستای گلستان) را نیز سر گور اوزلی انگلیسی نوشته است.

آنچه که پیداست این است که بریتانیا در آن زمان به سختی خواهان آشتی ایران و روسیه بوده است. دلیل اصلی آن هم، نه دلسوزی برای ایران و یا روسیه، بلکه برای پیشبرد اهداف و منافع خود بریتانیا بوده است.

انگلیسی ها می دانستند که اگر قراردادی میان ایران و روسیه نوشته نشود، با توجه به اوضاع فلاکت بار ایران قاجار زده، روسیه می تواند بخش بزرگی از ایران، و شاید همه خاک این کشور را بگیرد و خود را به آبهای گرم شاخاب پارس برساند. این کار یک تهدید جدی برای دولت بریتانیا در هندوستان به شمار می آمد. به همین دلیل بود که انگلیسی ها هردو طرف درگیر را تشویق به آشتی و نوشتن قرارداد می کردند تا هم دست روسیه به آبهای گرم نرسد و هم کینه ایرانیان نسبت به روس ها برای سالهای دراز ادامه یابد و به این ترتیب جایگاه خود را در هندوستان تضمین کند.

درست به همین دلیل هم بود که آنها، "ناسیونالیسم پارسی" را به عنوان بهترین وسیله برای پیشگیری از خطر روسیه شناخته و اندرزهای پارسیان هند که با نمایندگان دولت بریتانیا در هندوستان روابط خوبی داشتند، را به کار گرفتند و در به قدرت رسیدن رضاشاه بزرگ به عنوان فرمانروای ایران، همکاری کردند و بدین وسیله از گسترش روسیه تزاری به سمت جنوب پیشگیری نمودند. درواقع انگلیسی ها برای منافع خود این کار را انجام دادند ولی این کار به سود ایران و ایرانیان نیز پایان یافت و خطر از هم گسیختگی و فروپاشی را از سر این کشور برداشت.

البته بعدها، همین انگلیسی ها زمانی که متوجه شدند رضاشاه به سمت آلمان نازی گرایش پیدا کرده است و منافع خود را در خطر می دیدند، بی درنگ دست به کار شدند و او را به خارج از کشور تبعید کردند. رویدادی که البته به بدبینی هر چه بیشتر ایرانیان نسبت به انگلستان نیز دامن زد. با این وجود انگلیسی ها هنوز هم به عامل "ناسیونالیسم پارسی" به عنوان وسیله ای موثر در برابر روسیه تزاری باور داشتند و به قدرت رسیدن محمدرضا پهلوی را نه تنها تهدیدی برای منافع خود نمی دیدند، بلکه آن را همسو با منافع ملی خود بشمار می آوردند.

نقش فرانسه در دوران شاه
در دوران محمدرضا شاه پهلوی نیز دید منفی ایرانیان نسبت به انگلستان همچنان ادامه داشت و حتی بر آن افزوده نیز می شد. البته بریتانیا در این مورد تنها نبود و این موضوع شامل حال آمریکایی ها نیز می شد و بویژه دید روشنفکران ایرانی نسبت به آمریکا روزبروز بدتر می گشت. چهره روسیه نیز به دلیل سیاست های منفی حزب توده و خرابکاری های مشکوک این حزب، از آنچه که بود بدتر هم شده بود.

جالب اینجاست که هر چه دید ایرانیان بویژه نخبگان و "روشنفکران" ایرانی نسبت به آمریکا، بریتانیا و روسیه منفی تر می شد، دید آنها نسبت به فرانسه مثبت تر می گشت و فرانسه هر چه بیشتر در میان ایرانیان نفوذ معنوی پیدا می کرد. این نفوذ نه تنها در میان "روشنفکران" و نخبگان بلکه حتی در میان سیاستمداران ایرانی و دستگاه قدرت، بویژه پس از راه یافتن فرح دیبا به دربار، به روشنی دیده می شد.

فرح دیبا
پس از راه یافتن فرح دیبا به دربار، نقش فرانسه در سیاست های ایران پررنگ تر شد. شگفت این که این موضوع در دید مثبت "روشنفکران" و نخبگان مخالف حکومت شاه، نسبت به فرانسه کمترین اثری نگذشت. البته این کار به خودی خود انجام نگرفت و فرانسه کاملا آگاهانه برای ایجاد آن برنامه ریزی کرده بود و آن را هدایت می کرد. از یک سو با رابطه نزدیک با دربار شاه بر روی سیاست های ایران اثر می گذشت و از سوی دیگر با ایجاد کانال های ارتباطی با مخالفان شاه، خود را به عنوان پرچمدار دمکراسی و آزادیخواهی معرفی می کرد.

فرانسه برای رسیدن به این هدف، مهره های ویژه خود را در هر دو جبهه به کار گذاشته بود و با استفاده موثر از آنها می توانست تغیر و تحولات را به گونه ای نامحسوس به سمت و سویی ببرد که منافعش اقتضا می کرد. از جبهه ملی و سازمانهای چریکی چپ گرفته، تا محافل روشنفکری و حتی سازمانهای مذهبی وابسته به روحانیت، همه به گونه ای در ارتباط با فرانسه و دستگاههای مربوط به این کشور بودند. در خارج از کشور نیز فرانسه یکی از هدایت کنندگان اصلی تشکل های دانشجویی همچون کنفدارسیون دانشجویان ایرانی در اروپا بود. همان گونه که بعدها آشکار شد این تشکل های مشکوک در به راه انداختن و هدایت سازمانهای ضد حکومتی در درون کشور و حتی دامن زدن به آتش انقلاب نقش موثری را بازی می کردند.

البته اینها همه، نقش غیر رسمی فرانسه در تحولات ایران بود. در برابر آن، یک نقش دیگر وجود داشت که خود را بر نفوذ در اهرم های قدرت و کانون های تصمیم گیری در ایران متمرکز کرده بود. در آن دوران وزیران، وکیلان و مدیران رده بالایی که آشکارا نشان از "فرانسه دوستی" و فرانکوفیلی داشتند کم نبودند. ولی در این مورد شاید هیچکس به اندازه فرح دیبا مهمتر و موثرتر نبود و به اندازه او نتوانست راه را برای فرانسوی ها باز کند.

دربار موازی
فرح دیبا پس از راه یافتن به دربار و رسیدن به "پست" مهم شهبانوی ایران، آرام آرام دوستان و همدوره ای های خود را در فرانسه به دربار آورد و هرکدام از آنها را به پست و مقامی رساند. در میان آنها کسانی بودند که آشکارا هنوز افکار چپ داشتند و گرایش خود به افکار و اندیشه های جهان وطنی را پنهان نمی کردند. آنها گروه ویژه خود را در دربار تشکیل داده بودند و با بهره گیری از پشتیبانی و حمایت شخص فرح دیبا روز به روز به قدرت و نفوذ بیشتری دست می یافتند. کار حتی به جایی رسید که سخن از پیدایش یک "دربار موزای" در حاکمیت ایران می رفت.

انقلاب شوم
نقش فرنکوفیل های دربار در تحولات دوران انقلاب شوم ۵۷ نیز درخور توجه است. در حساس ترین دوران انقلاب، شاه پیامی رادیویی برای مردم ایران فرستاد و در آن با صدای خسته خود گفت " من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم"!

اکنون دیگر کمتر کسی است که بتواند نقش منفی این پیام رادیویی در شعله ورتر شدن آتش انقلاب را منکر شود و آن را نادیده بگیرد. متن این پیام رادیویی را همین گروه فرانکوفیل نوشتند و کاغذ را به دست شاه بیمار دادند و او را روانه میکروفون کردند تا به دست خود گور خود (و ملت ایران) را بکند.

در بازخوانی و بررسی رویدادهای دوران انقلاب شوم ۵۷ شاید نقش هیچکس به اندازه نقش فرح دیبا سربسته و ناشناخته نمانده است. در حالی که او یکی از اصلی ترین، و شاید مهمترین و موثرترین بازیگر صحنه سیاسی آن دوران ایران بوده است. فرح دیبا در بسیاری از تصمیم گیریهای دوران انقلاب نقش اصلی را بازی کرده است و بویژه بیماری جانکاه شاه این فرصت را به او و یاران فرانکوفیلش می داده است تا سخنان خود را به کرسی بنشانند.

در کارنامه فرح دیبا از توجه او به روحانیت و پر و بال دادن به آنها، تا به راه انداختن مدرنیگری حساب نشده که آشکارا نتیجه برعکس می داد و به فاصله گرفتن هرچه بیشتر ملت از حکومت می شد (آخر در کشوری که هنوز بسیاری از روستاهایش مشکل آب و برق داشتند و حکومت نتوانسته بود مشکل بزرگ حاشیه نشینی در کشور را برطرف کند، آن تابلوهای ملیون دلاری و آن موزه های شیک و پیک به چه درد می خورد؟)، تا ایجاد دربار موازی و سرانجام تصمیم به خروج از کشور در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ در حالی که بسیاری از نظامیان و حتی شاه بیمار نیز با آن مخالفت می کرد، دیده می شوند. بویژه تصمیم به خروج از کشور و تنها گذاشتن آن در آتشی که دامن آن را گرفته بود، آن هم در حساس ترین شرایط تاریخی ایران، یکی از ویران کننده ترین تصمیم هایی بوده است که حکومت و دربار آن زمان گرفت و با آن کشور را به نابسامانی و ویرانی کشاند. آیا کوچکترین امکانی هست که فرانسه در آن دوران و با توجه به انبوه فرنکوفیل های دو آتشه در دربار، بر این تصمیم گیری ها اثری نگذاشته باشد؟

پزشک ویژه شاه
تردیدی نیست که بیماری شاه در دودل بودن و بی ثباتی او در تصمیم گیری ها بویژه در دوران انقلاب شوم ۵۷ نقش مهمی را بازی می کرده است. تاثیر داروهایی که پزشک ویژه شاه برای او تجویز می نموده و نفوذ مهمی که این پزشک در دربار داشته است دیگر برای همگان آشکار شده است. پرسش به جا مانده این نیست که آیا این پزشک فرانکوفیل و شخص فرنسه دوست، می توانسته است بر روحیه شاه اثر مهمی بگذارد یا نه. پرسش این است که آیا فرانسه از این راه بر روند تحولات و تصمیم گیری های آن زمان دربار و در نتیجه پیشبرد انقلاب تاثیر نگذاشته است و شرایط را در جهت پروژه ای که از پیش برنامه ریزی شده بود، پیش نبرده است؟

شاپور بختیار
در آخرین روزهای حکومت پهلوی، شاه از روی ناچاری اداره کشور را به دست شاپور بختیار سپرد. به نظر می رسد که این درست همان چیزی بود که فرانسه می خواست و از پیش زمینه چینی کرده بود. تصمیم های بختیار در چند هفته حکومتش، دانسته و یا ندانسته، همه در چارچوب اهداف فرانسه قرار داشتند. این که آیا به او مانند فرح دیبا قول و قرار هایی داده بودند و یا این که فرانسوی ها او را گول زدند دیگر اهمیت اصلی را ندارد. مهم این است که بختیار همانی را انجام داد که فرانسه می خواست. آخر مگر ممکن است آدم فرانکوفیل و تا مغز استخوان فرانسه دوستی مانند بختیار، ببیند که فرانسه تصمیم گرفته است خمینی را به ایران بفرستد و او را با ایر فرانس روانه ایران کرده است و او بتواند در مقابل این تصمیم بایستد؟

آوردن خمینی به ایران و پخش عکس معروف خمینی در پلکان هواپیما در حالی که خلبان ایر فرانس او را یاری می کرد، همه از پیش برنامه ریزی و حتی کوچکترین جزییات آن را نیز بررسی شده بودند. آیا کوچکترین امکانی هست که فرانسه در این مورد با بختیار هماهنگی نکرده و موافقت او را (به هر وسیله ای) به دست نیاورده باشد؟

نقش فرانسه پس از انقلاب شوم ۵۷
نقش فرانسه پس از انقلاب شوم ۵۷ در ایران نه تنها کاهش نیافته است بلکه گسترده تر نیز شده و بر پیچیدگی آن بارها نیز افزوده شده است. از ریاست جمهوری بنی صدر در سالهای نخست پس از انقلاب گرفته تا قرادادهای گسترده اقتصادی پس از برجام با شرکت های فرانسوی از جمله کارخانه های اتومبیل سازی فرانسه، همه نشان از فعال بودن هر چه بیشتر فرانسوی ها در ایران و تصمیم گیری های سیاسی و اقتصادی این کشور دارد.

در واقع هیچ کشوری بیش از فرانسه از انقلاب شوم ایران سود نبرده است و از آن بهره برداری سیاسی-اقتصادی نکرده است. البته این بدین معنی نیست که آمریکا و انگلستان در این مورد زیان دیده باشند. آنها در جای دیگری (کشورهای دیگر منطقه) سود و منفعت خود را به دست منی آورند. در واقع در اینجا سخن از یک تقسیم کار و تقسیم غنایم در میان است. فرانسه به دلیل خوشنام بودن، ایران را بدست آورده است و کشورهای دیگر منطقه را انگلستان و آمریکا میان خود تقسیم کرده اند. اینجا و آنجا نیز اگر لازم باشد سهمی به دیگر کشورهای غربی می دهند.

تفاوت فرانسه با دیگران
البته روش فرانسوی ها با دوستان انگلیسی و آمریکایی اش کمی تفاوت دارد و با روش روس ها کاملا متفاوت و حتی متضاد است. انگلیسی ها شیخک نشین های کناره شاخاب پارس را می چاپند و از آنها سود می برند ولی چندان مخالفتی هم ندارند که این کشورها در ظاهر هم که شده رفاه و پیشرفتی داشته باشند، آمریکایی ها دوست دارند تا آنجا که امکان دارند "روش زندگی آمریکایی" را به کشورهای زیر سلطه خود صادر کنند و از این راه آنها را به خود و شرکتهای چند ملیتی اش واسته کنند.

ولی فرانسوی ها دستکم در مورد ایران، بهترین روش را این دیده اند تا با زیر فشار قرار دادن ملت این کشور و با به قدرت رساندن ناشایسته ترین و ارتجاعی ترین طبقه این کشور، نفوذ و بهره برداری خود در ایران را تضمین نمایند. آنها دریافته اند که راه حکومت بر ایرانیان، سرکوب آنها و پیشگیری از پیشرفت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنهاست.

فرانسوی ها تصمیم هم ندارند که به این زودی ها دست از ایران بکشند، به همین دلیل هم هست که هر گروه مخالفی که حتی شانس کمی در آینده ایران داشته باشد، سرانجام سر از فرانسه در می آورد. از مجاهدین خلق گرفته تا گروههای کوچک و بزرگ دیگری که سنگ مخالفت با آخوندها را به سینه می زنند، همه زیر نفوذ فرانسوی ها هستند و فرانسه آنها را به عنوان اهرم فشاری بر آخوندها بی لیاقت به کار گرفته است تا منافع خود را در این کشور به پیش ببرد.

فرانسه از همین اکنون خود را برای آینده پس از آخوندها آماده کرده اند و قصد ندارند از ایران دست بکشند. ظاهرا این تصمیم توسط دیگر کشورهای بزرگ نیز پذیرفته شده است. هر چند که به نظر می رسد پس از انتخابات اخیر ریاست جمهوری در آمریکا، صفحه شطرنج کمی به هم خورده است و ترامپ خواهان بازنگری در تقسیم غنایم است.

ریشه تاریخی
البته روش برخورد فرانسوی ها در برابر ایرانیان به یکباره شکل و انجام نگرفته است. این کار ریشه تاریخی دارد و برآمده از باورهای ژرف اندیشکده های فرانسوی است. اندیشمندان فرانسوی از همان گذشته بر این باور بوده ند که پیروزی یونان بر ایران سبب پیشرفت دانش و ترقی دنیا شده است و اگر ایرانیان می توانستند بر یونانی ها پیروز شوند، دنیا وارد یک دوره تاریک تاریخی می شد و پیشرفتهای دنیا سده ها پس می افتاد. کسانی مانند منتسکیو و ولتر، آشکارا اسکندر گجستک را به نیکی یاد کرده و با این که نتوانسته اند وحشی گری های او را سرپوش بگذارند ولی دستکم او را به عنوان کسی که دادوستد جهانی را رونق داد، ستوده اند. (وال استریت ژورنال سوم فوریه ۲۰۱۷) فراموش نکنیم که این اندیشکده هایی همان لانه هایی هستند امثال علی شریعتی را پروراندند، و آنها را مانند یک بشکه باروت از خرافه های دینی انباشتند و او را رونه ایران کردند تا با سخنرانی های آتشین خود، خرد ملت را تباه کنند و آنها را وادارند تا خانه و کاشانه خود را آتش بزنند، همان اندیشکده هایی که به شجرایان ها جایزه می دهند تا با صدای گرم خود "ربنا" را در دل ایرانیان بنشانند و احساسات آنها را به کار گیرند تا نکند روزی به این فکر بیفتند که همه بدبختی های خود زیر سر دین و آیین همین "ربنا" نهفته است و بخواهند خود را از آن رهایی بخشند.

تغیر معادلات
با روی کار آمدن ترامپ به نظر می رسید که معادلات و موزانه های جهانی رو به تغییر هستند. ولی ظاهرا این کار پیچیده تر از آن است که در نگاه نخست به چشم می آمد. حتی در خود فرانسه احتمال این تغیر داده می شد و این امکان وجود داشت که با روی کار آمدن ماری لوپن سیاست های فرانسه در مورد ایران تغییر کند. ولی این احتمال نیز روزبروز کمتر شده است و آن گونه که به نظر می رسد مکرون دور دوم انتخابات ریاست جمهوری فرانسه را امروز خواهد برد. با توجه به سخنان مکرون تا کنون، چندان امیدی نمی رود که او در روند نگاه فرانسه به ایران تغییری بدهد.

گزینه به جا مانده برای ایرانیان
تا زمانی که هماهنگی میان کشورهای بزرگ غربی در مورد تقسیم خاورمیانه وجود دارد نه از انگلستان و نه حتی از آمریکا می توان انتظار داشت که بتواند ایرانیان را یاری کنند. تازه حتی اگر این ناهماهنگی نیز به هم بخورد هیچ پیدا نیست که ایران از این که هست بدتر هم نشود.

چاره کار در بازنگری ملت ایران نسبت به قدرتهای غربی و بویژه فرانسه است. تا زمانی که به دنبال "روشنفکرانمان" افتاده ایم و دلمان را به این خوش کرده ایم که بیش از هر ملت دیگری در خاور میانه دوستدار چشم و گوش بسته غرب هستیم، چیزی تغییر نخواهد کرد و در همین بدبختی و نکبت کنونی دست و پا خواهیم زد. تا زمانی که به این واقعیت نرسیده ایم همین غربی ها که این گونه سنگ شان را به سینه می زنیم، ما را به این روز سیاه انداخته اند، نمی توانیم خود را نجات دهیم و به خوشبختی و پیشرفت برسیم.

زمان آن فرا رسیده است تا نگاه خود را متوجه شرق و بویژه روسیه کنیم. در شرایط کنونی هیچ کشوری به اندازه روسیه نمی تواند ملت ایران یاری کند تا خود را از بدبختی و نکبتی که غرب (و بویژه فرانسه) برای او ساخته است، رهایی سازد. روس ها خشن هستند و در بسیاری موارد خشک و بدون ظرافت کار می کنند. ولی هر جا که پا گذاشته اند کوشیده اند مردم آنجا را به پیشرفت، دانش، هنر و امنیت برسانند. صد البته که آنها برای رضای خدا این کار را نمی کنند و منافع ملی خود را بیش و پیش از هر چیز در نظر دارند. ولی روسیه به چند دلیل از جمله دو دلیل زیر دلیل می تواند چاره و راه نجاتی برای ایرانیان باشد: -پایه و ریشه روش و باورهای کلان آنها درست است. -منافع ملی ایرانیان در شرایط کنونی دنیا و منطقه، با منافع روسیه همسو شده است. اگر می خواهیم از بدبختی و نکبت کنونی رهایی یابیم باید نگاهمان را به این سو بیاندازیم، وگرنه فرانسه (و دیگر شرکای غربی اش) حتی اگر منافعشان ایجاب کند، حاضرند ایران را به روز سوریه و لیبی بیاندازند!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!
_____________________________


____________________________________________________

Naqshe Farānse dar Irān

Farānsavihā be mardome Āmrikā, Tandise Āzādi va be
mellate Irān, mazhare ekhtenāq va siāhruzi, Khomeyniye
gojastak rā hadiye dādand!



Mā Irānihā, zamāni ke sokhan az dekhālate bigānegān dar omure dākheliye keshvaremān mishavad, biderang be yāde Britāniāye esteemārgar va Āmrikāye jahānkhār mioftim va az badihāyi ke in do keshvar dar mourede mā ravā dāshteand nemunehā va dāstānhāye besyāri rā barmishomārim.

Ān bakhsh az hammihanān ke dide kamābish behtari nesbat be Gharb dārand niz, bedune kuchaktarin tardidi angoshte ettehām rā be suye Russiye migirand va bā bāzguyiye setamhāye Russiyeye Tezāri be Irān, az qarārdādhāye nangine Golestān va Torkamanchāy be onvāne nemune yād mikonand.

Dar kamtar jāyi dide va yā shenide mishavad ke Irāniān va beviĵe nokhbegān va “roushanfekrāne” in keshvar az naqshe manfiye Farānse dar tārikhe moāsere keshvareshān sokhani be miān āvarand va ān rā be bāde enteqād begirand. Aslan dide nokhbegān va “roushanfekrān” Irāni nesbat be Farānse dide mosbati ast. Dar gozashte ham hamin bude ast. Jāye shegefti ham nadārad. Chun bishtare “roushanfekrāne” Irāni, che chap va che rāst, az hamān gozashte, be chashme digari negāh mikardeand. Aslan besyāri az ānhā dar Farānse tahsil karde, āmuzesh dide, va sad albatte dar hamānjā niz “roushanfekr” shodeand. ...


Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!


____________________________________