۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

چرا ایران به جایی نمی رسد

چاپلوسی درد بزرگی که ایران به آن دچار است
در مورد پس افتادن کشورمان از قافله تمدن و دلیل درجا زدن های مکرر آن و بویژه دشواری هایی که در چند سده گذشته با آن روبرو بوده است، بسیار گفته و نوشته اند و دلایل بسیاری آورده اند. ولی گاهی علل و دلایل یک رویداد آن اندازه روشن و پیش پا افتاده اند که آدم شگفت زده می شود چگونه آن را نمی بینند و آن را نادیده می گیرند.

بدون تردید یکی از دلایل پس افتادن ایران رسم زشت و ناپسند چاپلوسی و چاپلوس پروری، بویژه در طبقه حاکم این کشور بوده است. آفتی که مانند موریانه به جان این ملت و کشور افتاده و پایه های فرهنگی آن را از درون خورده و پوک کرده است. این ویژگی ناپسند نه تنها، خود اثری بسیار منفی بر جامعه می گذارد بلکه سرچشمه و زاینده بسیاری از فساد و تباهی های موجود در دستگاه حاکمیت و مدیریت کشور است.

این رسم شوم و ناپسند سابقه ای دراز و طولانی در این کشور دارد و آمدن و رفتن رژیم های گوناگون تا کنون نتوانسته است کمترین تاثیری در جهت کاهش آن داشته باشد. بلکه برعکس دامنه نفوذ و گستره آن روزبروز بیشتر هم می شود و کشور را هر چه بیشتر در گرداب تباهی فرو می برد..

شوربختانه به نظر می رسد که ما ایرانی ها نه تنها دیگر در این مورد حساسیتی به خرج نمی دهیم بلکه در درازای چند نسل به این ویژگی ناپسند و ویرانگر خو گرفته ایم و کمابیش آن را پذیرفته ایم و یا کوشیده ایم ناشیانه سر خود و دیگران را کلاه بگذاریم و آن را به معنای بزرگداشت و احترام به بزرگان تعبیر کنیم!

واقعیت این است که تا این گونه رسم های خراب و پوسیده را از خود دور نکنیم، نمی توانیم دشواری های کشورمان را برطرف کنیم و به پیشرفت و سربلندی برسیم. دستکم به خود زحمتی دهیم و نگاهی به ملت های دیگر بیاندازیم و از آنها بیاموزیم.























حتی احمدی نژاد هم که مردمی تر از آنهای دیگر بود ...

و خود را از جنس ملت می دانست هم ...

به این آفت دچار شد!

تکبر و خودخواهی آخوندک تازه به دوران رسیده

برادر رهبر!


اکنون به این ویدئو نگاه کنید و تفاوت را ببینید:

برای دیدن ویدئو روی فرتور کلیک کنید

نه ملتهایی که پیشرفت کرده اند بدون دلیل بوده است...
و نه آنهایی که پس افتاده اند!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Cherā Irān be jāyi namiresad?

Chāplusi darde bozorgi ke Irān be ān dochār ast
Dar mourede pas oftādane keshvaremān az qāfeleye tamaddon va dalile darjā zadanhāye mokarrare ān beviĵe doshvārihāyi ke dar chnd sadeye gozashte bā āb ru be ru bude ast, besyār gofte va neveshteand va dalāyele besyāri āvardeand. Vali gāhi elal va dalāyele yek ruydād ān andāze roushan va pishepā oftādeand ke ādam shegeft zade mishavad chegune ān rā namibinand va ān rā nādide migirand.

Bedune tardid yeki az dalāyele pas oftādane Irān, rasme zesht va nāpasande chāplisi va chālusparvari beviĵe dar tabaqeye hākeme in keshvar bude ast. Āfati ke mānande muriāne be jāne in melat va keshvar oftāde va pāyehāye farhangiye ān rā az darun khorde va puk karde ast. In viĵegiye nāpasand na tanhā, khod asari besyār manfi bar jāmee migozārad balke sarchashme va zāyandeye besyāri az fesād va tabāhihāye moujud dar dastgāhe hākemiyat va modiriyate keshvar ast.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ آبان ۲۵, دوشنبه

ما ایرانیان و رویدادهای "ناگوار" پاریس

فرانسه در خاور میانه ماجراجویی های بسیاری کرده
و ملتهای بسیاری را به خاک سیاه نشانده است
ما ایرانی ها اصولا آدمهای احساساتی هستیم. افزون بر ان بسیار هم ساده انگاریم. در بسیاری از موارد هم تلاش می کنیم که خودمان را با گفتن " انشاءالله گربه است" گول بزنیم و بدتر از آن هم این که سخت پافشاری می کنیم به دیگران هم بباورانیم که براستی گربه بوده است واصلا خبری از سگ درکار نیست!

بیشتر بدبختی هایی هم که بر سرمان آمده است نتیجه همین ساده انگاری و احساساتی برخورد کردن به پیرامون بوده است!

تازه این احساساتی بودن تنها در زندگی عادی نیست که خود را نشان می دهد بلکه در همه جوانب آن حتی در سیاست و جهت گیری های سیاسی این کشور و ملت هم دیده می شود. از باصطلاح روشنفکران و نخبگان که دیگر بهتر است سخنی به میان نیاید. چرا که این طبقه از ما بهتر همه چیز دان، که باید چراغ راهنمایی برای ما مردم کوچه و بازار باشد، خود آنچنان دچار بیماری ساده انگاری و احساساتی بودن است که اگر قرار بر درمان باشد آنها بارها بیشتر از ما مردم عادی نیازمند آن هستند...

ما ایرانی ها باید در اندیشه خود باشیم! باید یاد بگیریم تردید کنیم! باید جسارت پیدا کنیم که با بدبینی به رویدادها بنگریم! باید بیاموزیم شک کنیم، باید به خود یادآور شویم که هرچیزی را به آسانی نپذیریم!

شوربختانه طبقه روشنفکر ما آنقدر در دنیای زیبای روشنفکری خود غرق است و آنقدر سرش را زیر برف رویاهای روشنفکرانه فرو برده است که دیگر حتی توانایی دیدن واقعیات را هم ندارد. اگر جایی هم به آنها ایراد گرفته شود، داد و بیدادشان به هوا می رود و اگر به آنها گفته شود که بدبختی های کنونی کشور، تا اندازه زیادی نتیجه سادگی و احساسات پوچ آنها در سی و پنج سال پیش است که گول بیگانگان را خوردند، فریادشان بلند می شود که این ملت "روشنفکرانش" را نمی فهمد و قدر آنها را نمی داند! همانهایی که با واژه های قلمبه سلمبه می خواستند به ما مردم عادی بباورانند که با سرنگونی "دیکتاتوری" شاه، مردم به حقشان می رسند و حکومت عدالت و دمکراسی برقرار می گردد....

ولی دیگر آن زمان، مدتهاست که سپری شده است. ملت دیگر گول "روشنفکرانش" را نمی خورد و برای فراخوان هایش طرح هم خرد نمی کند. ملت اکنون می داند که برخی از همین "روشنفکران"، پولی را که دولت شاه به آنها داده بود تا به غرب رفته، دانش آموخته، به کشور باز گشته و در آبادانی و پیشرفت کشور شرکت کنند، را به فلسطینی ها می دادند تا به آنها ترور کردن را بیاموزند و به آنها یاد دهند چگونه خانه و کاشانه خود را آتش بزنند!
و یا برخی دیگر از این "روشنفکران" در قالب کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور آشکارا به مزدوری برای بیگانگان و دشمنان ایران می پرداختند و به عامل کشورهای بیگانه تبدیل شدند تا ایران را به آتش بکشند. و سرانجام هم کشیدند...

همین روشنفکرها دوباره دارند مخ ما را به کار می گیرند و به جای این که به ما هشدار دهند تا خرد خود را به کار گرفته و بدون احساسات دروغین، رویدادهای پیرامون خود را بنگریم، می آیند و تلاش می کنند که نگاه ساده انگارانه و پر از احساسات خود را نسبت به رویدادهای دنیا به ما بپذیرانند...

هم میهنان گرامی،
آنچه هم اکنون در غرب می گذرد، ادامه برنامه اسلامیزه کردن خاور میانه است که غرب دهه ها است به کار گرفته و همچنان آن را ادامه می دهد. آغاز این برنامه با سرنگونی شاه و ویران کردن زیر ساخت های ایران کلید خورد و تلاش دارد دیگر کشورهای منطقه را نیز به آن دچار کند. غرب می خواهد از امکانات منطقه خاور میانه بیشترین بهره برداری را در رویارویی خود با روسیه و چین بنماید. در این راه کشته شدن میلیونها ایرانی و عراقی در جنگ، ویران شدن لیبی، سیاهروزی افغانها، نابودی سوریه، آوارگی یمنی ها ... هیچ تاثیری ندارد. آنها مدتهاست که طرح فروپاشی چند کشور منطقه از جمله ایران را نیز روی میز خود دارند....

هم میهنان، شازده کوچولو چه در اندوه باشد و چه نباشد، چه رویدادهای پاریس واقعی باشند (که در آن صورت باید گفت که سگ هار داعش پای صاحبش را گاز گرفته است) و چه واقعی نباشند (همان گونه که در یکی دو مورد پیش هم پرسش های بسیاری هنوز بی پاسخ مانده است)، ما ایرانی ها باید در اندیشه خود باشیم! باید یاد بگیریم تردید کنیم! باید جسارت پیدا کنیم که با بدبینی به رویدادها بنگریم! باید بیاموزیم شک کنیم، باید پیوسته به خود یادآور شویم که هرچیزی را به آسانی نپذیریم!

در مورد رویدادهای پاریس نگاهی به این ویدئو های زیر بیاندازید. حتی اگر موارد مطرح شده در این ویدئو ها جای تردید هم داشته باشد باز ارزش این را دارد تا این رویداد را از جوانب گوناگون بنگریم. نگاه یک جانبه به پیرامون نه تنها ما را از واقعیت امر به دور می کند، بلکه می تواند سبب گمراهی ما هم بشود. بویژه نگاهی که دیگران برای ما ساخته باشند و پیوسته نیز آن را در بوق و شیپور رسانه های خود بدمند و به خورد ما دهند!

https://www.youtube.com/watch?v=I0EW1-EDevQ
https://www.youtube.com/watch?v=9TiFZAHfSTU
https://www.youtube.com/channel/UCCqkPFcXsSdtyQ4EvUXWemQ/videos

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Mā Irāniān
va ruydādhāye "nāgovāre" Pāris

Farānse dar Khāvare Miāne majarājuyihāye besyāri
karde va mellathāye besyāri rā be khāke siāh
neshānde ast!

Mā Irānihā osulan ādamhāye ehsāsāti hastim. Afzun bar ān besyār ham sādeengārim. Dar besyāri az mavāred ham talāsh mikonimke khodemā rā bā goftane “Enshāāllāh gorbe ast” gul bezanim va badtar az ān ham in ke sakht pāfeshāri mikonim be digarān ham bebāvarānim ke be rāsti gorbe bude va aslan khbari az sag dar kār nist!

Bishtare badbakhtihāyi ham ke bar saremān āmade ast natijeye hamin sādeengāri va ehsāsāti barkhord kardan be pirāmun bude ast!

Tāze in ehsāsāti budan tanhā dar zendegiye āddi nist ke khod rā neshān midahad balke dar hameye javānebe ān hattā dar siāsat va jahatgirihāye siāsiye in keshvar va mellat ham dide mishavad. Az be estelāh roushanfekrān va nokhbegān ke digar behtar ast sokhani be miān nayāyad. Cherā ke in tabaqeye az mā behtare hamechizdān, ke bāyad cherāghe rāhnamāyi barāye mā, mardome kuche o bāzār bāshad, khod ānchonān dochāre bimāriye sādeengāri va ehsāsāti budan ast ke agar qarār bar darmān bāshad ānhā bārhā bishtar az mā mardome āddi niāzmande be ān hastand.

Mā Irānihā bāyad dar andisheye khod bāshim! Bāyad yād begirim tardid konim! Bāyad jesārat peydā konim ke bā badbini be ruydādhā bengarim! Bāyad biāmuzim shak konim, bāyad peyvaste be khod yādāvar shavim ke har chizi rā be āsāni napazirim!

Shurbakhtāne tabaqeye roushanfekre mā ānqadr dar donyāye zibāye roushanfekriye khod gharq ast va ānqadr sarash rā zire barfe royāhāye roushanfekrāne foru borde ast ke digar hattā tavānāyiye didane vāqeiyāt rā ham nadārad.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ آبان ۱۶, شنبه

ترکیه به کجا می رود؟

حاجیا صوفیا، کلیسایی که عثمانی ها
به زور گرفتند و تبدیل به مسجد کردند.
زمانی «خیرت ویلدرز» رهبر حزب راستگرای «آزادی» که به مخالفت با راه دادن ترکیه به اتحادیه اروپا مشهور است، در یک سخنرانی در هلند گفته بود که ترکیه سرانجام می تواند به اروپا بپیوندد.

این سخن او سبب شگفتی حاضران شده بود. چراکه سیاست او و حزبش برای همگان شناخته شده است و همه می دانند که او از سرسخت ترین مخالفان پیوستن ترکیه به اتحادیه اروپا است. بارها نیز این موضوع را آشکارا تکرار کرده و گفته است که آنکارا چیزی برای جستجو در اروپا ندارد. به باور او اصلا ترکیه دارای فرهنگی غیر از فرهنگ اروپایی است و آبش با اروپا در یک جوی نمی رود.

البته هنوز آثار شگفتی بر چهره حاضران پیدا بود که او ادامه می دهد: "البته تنها بخشی از این کشور که در اروپا قرار دارد!"

راهی که ترکیه در آن قرار گرفته است سرانجام به فروپاشی این کشور خواهد انجامید. درگیری میان ترکها و کردها بویژه در شرق این کشور رو به افزایش است و احتمال جدایی آن بخش از این کشور روزبروز بیشتر می شود. ولی چه کردها جدا شوند و چه جدا نشوند، حتی اگر دهه ها هم به درازا بکشد سرانجام غرب، بخش اروپایی ترکیه را پس خواهد گرفت.

احزاب راستگرا و آینده اروپا
می گویند اگر می خواهید بدانید سیاست اروپا در چند سال آینده به کدام سمت می رود، نگاه کنید و ببینید احزاب راستگرای اروپا چه می گویند. سخنانی که ده، بیست سال پیش از زبان احزاب راستگرا شنیده می شد و شگفتی و انزجار بسیاری را برمی انگیخت، امروز دیگر حتی از زبان "چپ ترین" احزاب این قاره نیز شنیده می شود و بسیاری از مردم هم آن را تایید می کنند. در مواردی حتی این دیدگاهها به عنوان سیاست کلی کشور نیز پذیرفته شده اند.

اندیشه بازپس گیری
از همان ۱۴۵۳ میلادی که استانبول به دست ترکان عثمانی افتاد و کلیسای بزرگ این شهر تبدیل به مسجد شد تا به امروز که درد این سر شکستگی بزرگ به درازای ۵۶۲ سال بر دل اروپایی ها (و بطور کلی غربی ها) سنگینی کرده است، آنها همواره در اندیشه راهی بوده اند که این شکست تاریخی را جبران کنند و خاک از دست داده را بازپس گیرند.

با همه دشواری های "ظاهری" که اروپا و غرب امروزه دست به گریبان است، شرایط تا کنون هیچگاه به این اندازه مناسب نبوده است که بتواند غرب را یاری کند تا خود را از رنج و درد چند صد ساله برهاند.

اسلام بهترین ابزار در دست غرب
واقعیت این است که غرب دریافته چگونه ملتهای خاورمیانه را به واپسگرایی انداخته و آنها را به زیر کنترل خود درآورد. از زمانی که غرب دریافت اتحاد شوروی رو به فروپاشی است، دست به کار شد و کشورهای خاورمیانه را یکی پس از دیگری به دام حکومت های دینی انداخت و اسلامگرایانی را بر آنها حاکم کرد که می خواستند حکومت خدا را بر روی زمین جاری کنند ولی به جای آن کشورها را به ویرانی و سیاهروزی انداختند.

ایران نخستین قربانی دسیسه غرب
ایران از نخستین قربانیان این پروژه ویرانگر و خانمانسوز غرب بود. البته آنها هنوز نتوانسته اند ایران را تجزیه کنند ولی با این وجود موفق شدند این کشور سرشار از منابع طبیعی و غنی از نظر نیروی انسانی را به روزی بیاندازند که امروزه می بینیم.

البته ملتهای منطقه هرکدام ویژگی های خاص فرهنگی خود را دارند. اگر چه ایرانی ها را با شعارهای احساسی می توان خام کرد و تیشه به دستشان داد تا به ریشه خود بزنند، ولی در مورد ترک ها این روش بی نتیجه است و باید ترفند دیگری به کار می گرفتند.

نقطه ضعف ترک ها
در واقع نقطه ضعف ترک ها، امکانات مالی و شرایط اقتصادی است. به ترک ها شرایط و امکانات خوب اقتصادی بدهید آنگاه می توانید هر چیزی را بار آنها کنید! این را برنامه ریزان غربی و فرهنگ شناسان مشاور آنها بهتر از هر کس دیگری می دانستند. به همین دلیل هم بود که با آمدن اسلامگرایان ترک به صحنه سیاست، غرب بیشترین کمک را به رشد و شکوفایی اقتصادی ترکیه کرد و نه تنها سازمانهای جهانی زیر نفوذ غرب، بلکه سرمایه گذاران غربی نیز راهی این کشور شدند تا رشد اقتصادی دورقمی را برای آن محقق سازند. آخر بدون این رشد اقتصادی کدام شهروند ترکی زیر بار می رفت که این گونه اسلام سیاسی را بر آنها حاکم کنند. در واقع رای و روح ترک ها را با پول خریدند.

البته گفته می شود که غرب در صحنه سازی هایی که آن روزها بر ضد فرماندهان نظامی ترک به کار گرفته می شد، نقش مهمی را بازی کرده است و از کرایه هتل و روسپی گرفته تا ضبط و پخش ویدئوهای افشاگرانه که به اعتبار نظامیان ترکیه ضربه های کشنده وارد آورد همه با یاری و گاهی حتی زیر نظر آنها انجام می گرفته است.

غرب می داند که تنها با حاکم کردن اسلام سیاست زده است که می توان آدم خیره سری مانند اردوغان را تولید کرد و با قهرمان سازی از او، وی را بر مردم نشاند و حاکم بر سیاست، جان و مال آنها نمود. و درست در همین گونه حکومتی است که غرب می تواند سیاست های خود را آرام و گام به گام پایه ریزی کند.

اخوان المسلمین ترکی
نابسامانی و چند دستگی های کنونی در ترکیه نتیجه مستقیم به قدرت رسیدن اخوان المسلمین ترکی است که در قالب اردوغان و داووداوغلو نمایان شده و به زور رشد اقتصادی ساخته و پرداخته غرب، بر گرده ملت ترکیه نشسته است. البته این اقتصاد همان گونه که انتظار می رفت بسیار شکننده است و بر پایه های لرزانی ساخته شده است. می گویند زمانش که فرا برسد غرب می تواند این اقتصاد را ظرف یک ماه به زمین بزند و کاری به سر ترکیه بیاورد که بارها بدتر از بلای آرژانتین باشد.

فروپاشی
راهی که ترکیه در آن قرار گرفته است سرانجام به فروپاشی این کشور خواهد انجامید. درگیری میان ترکها و کردها بویژه در شرق این کشور رو به افزایش است و احتمال جدایی آن بخش از این کشور روزبروز بیشتر می شود. ولی چه کردها جدا شوند و چه جدا نشوند، حتی اگر دهه ها هم به درازا بکشد سرانجام غرب، بخش اروپایی ترکیه را پس خواهد گرفت.

از بخت بد ترکیه، به نظر می رسد که روسیه هم مشکل چندانی با این کار ندارد و این موضوع از اندک مواردی است که اروپا و روسیه دارای دیدگاه تقریبا یکسانی هستند.

نتیجه گیری
ترکیه از رقبای بدجنس ما در منطقه است و بارها ثابت کرده است که برای رسیدن به منافع سیاسی – اقتصادی خود از هیچ جنایتی فروگذار نیست. با این وجود باید هوشیار بود. چراکه فروپاشی ترکیه به خودی خود، به معنی قرار داشتن در جهت منافع ملی ما نیست و چنانچه هشیاری به خرج ندهیم نه تنها به سود ما نیست که حتی می تواند برای ما دردسرساز هم باشد.

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Torkiye be kojā miravad?

Hagia Sophia, kalisāyi ke Osmānihā
be zur gereftand va tabdil be masjed kardand.
Zamāi Geert Wilders rahbare hezbe rāstgerāye “Āzādi” ke be mokhālefat bā rāh dādane Torkiye be Ettehādiyeye Urupā mashhur ast, dar yek sokhanrāni dar Holand gofte bud ke Torkiye saranjām mitavānad be Urupā bepeyvandad.

Zamāi Geert Wilders rahbare hezbe rāstgerāye “Āzādi” ke be mokhālefat bā rāh dādane Torkiye be Ettehādiyeye Urupā mashhur ast, dar yek sokhanrāni dar Holand gofte bud ke Torkiye saranjām mitavānad be Urupā bepeyvandad.

In sokhane u sababe shegeftiye hāzerān shode bud. cherā ke siāsate u va hezbash barāye hamegān shenākhte shode ast va hame midānand ke u az sarsakhttarin mokhālefāne peyvastane Torkiye be Ettehādiyeye Urupā ast. Bārhā niz in mouzu rā āshkārā tekrā karde va gofte ast ke Ānkārā chizi barāye jostoju dar Urupā nadārad. Be bāvare u aslan Torkiye dārāye yek fahangi geyre az Urupāi ast va ābash bā Urupā dar yek juy namiravad.

Albatte hanuz āsāre shegefti bar chehreye hāzerān peydā bud ke u edāme midahad: “Albatte tanhā bakhshi az in keshvar ke dar Urupā qarār dārad!”

Rāhi ke Torkiye dar ān qarār gerfte ast saranjām be forupāshiye in keshvar khāhad anjāmid. Dargiri miāne Torkhā va Kordhā beviĵe dar sharqe in keshvar ru be afzāyesh ast va ehtemāle jodāyiye ān bakhsh az in keshvar ruz be ruz bishtar mishavad. Vali che Kordhā jodā shavand va che jodā nashavand, hattā agar dahehā ham be derāzā bekeshad, saranjām Gharb, bakhshe Urupāyiye Torkiye rā pas khāhad gereft.

Ahzābe rāstgerā va āyandeye Urupā Miguyand agar mikhāhid bedānid siāsate Urupā dar chand sāle āyande be kodām samt miravad, negāh konid va bebinid ahzābe rāstgerāye Urupā che miguyand...

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ آبان ۸, جمعه

پشت پرده سیل پناهندهگان به اروپا

قایق پناهندگان در حال غرق شدن
شتاب در سیل پناهندگان به اروپا
حرکت آوارگان جنگزده سوری به اروپا از سه ماه پیش به یکباره تغییر یافت و شکل تازه ای به خود گرفت. گرچه تا پیش از آن هم پناهندگان می کوشیدند از راههای گوناگون خود را به اروپا برسانند ولی این بار دنیا شاهد سیل پناهندگانی بود که خود را به آب و آتش می زدند و با پذیرفتن خطرات گوناگون از جمله غرق شدن در دریا تلاش می کردند که خود را به “سرزمین خوشبختی ها” برسانند.

به نظر می رسید که همه و بویژه اروپایی ها غافلگیر شده اند. دستکم این گونه وانمود می شد. از سوی دیگر، بازتاب سازمان داده شده اخبار مربوط به پناهندگان آواره در رسانه های خبری، کشورهای اروپایی را مستقیم و غیر مستقیم زیر فشار می گذاشت. آنها باید هر چه زودتر دست به کاری می زدند و تکلیف آوارگان جنگزده ای که کودکان بسیاری نیز در میان آنها دیده می شد، را روشن کنند.

ترکیه با روانه کردن سیل پناهندگان به اروپا قصد داشت از یک سو زمینه لازم را در افکار عمومی فراهم سازد و از سوی دیگر کشورهای اروپایی را زیر فشار بگذارد تا با طرح ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه موافقت کنند.

رسانه های خبری و بویژه ایستگاههای تلویزیونی، حرکت پناهندگان را به گونه ای بازتاب می دادند که انگار میلیونها جنگزده سوری در دسته های بزرگ صد و هزار نفری راه افتاده اند و مرزها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارند و کسی هم جلودار آنها نیست.

انگیزه
اما آنچه که شگفت انگیز است و آدمی را به پرسش وا می دارد انگیزه و علت این افزایش ناگهانی در هجوم پناهندگان به سوی کشورهای اروپایی است. بویژه این که به هنگام اوج گرفتن سیل پناهندگان سوری، در خود سوریه تغییری ناگهانی چندانی رخ نداده بود که بتواند شتاب سیل پناهندگان به اروپا را توجیه کند. بنابراین انگیزه و علت را باید در جای دیگری جستجو نمود.

کاربرد ابزاری ترکیه از پناهندگان
واقعیت این است که پروژه روانه کردن سیل پناهندگان به اروپا، از مدتها پیش توسط ترکیه کلید زده شده و حتی زمانبندی آن را نیز از پیش تعیین و برنامه ریزی کرده بودند. در واقع ترکیه مدتهاست که در بازی سیاسی-نظامی منطقه، با کارت پناهندگان جنگزده سوری بازی می کند و با استفاده ابزاری از آن، اهداف سیاسی و اقتصادی خود را در منطقه به پیش می برد. در آغاز جنگ داخلی سوریه که ترکیه در به راه انداختن آن نقش بزرگی را بازی کرد، عثمانی گراها قصد داشتند تا با گرد آوردن انبوه پناهندگان در نزدیکی مرز سوریه با ترکیه، آنجا را به لانه ای برای آموزش و سازماندهی مخالفان مسلح بر ضد حکومت سوریه تبدیل نمایند. ولی درگیری های خونین در این منطقه پناهندگان را وادار ساخت تا به هر وسیله ای خود را از مرز بگذرانند و وارد ترکیه شوند.

ترکیه و اروپا
ترکیه نیز که از پیش برای چنین شرایطی آماده شده بود، وجود پناهندگان را دستاویز قرار داده و توانست خواسته های خود را بویژه بر کشورهای اروپایی تحمیل کند و از سازمانهای مربوطه هزینه اداره کمپ های پناهندگی را دریافت نماید. ضمن این که وجود این کمپ ها این امکان را به ترکیه می داد تا از میان پناهندگان نیروهای تازه ای را آماده کند و آنها را آموزش دهد و به درون سوریه بفرستد تا هر چه بیشتر بر آتش جنگ خانمانسوز و ویرانگر بدمند و منافع سیاسی و اقتصادی ترکیه را در منطقه هر چه بیشتر تضمین کنند.

منطقه پرواز ممنوع
یکی از مهمترین خواسته های ترکیه از همان آغاز شورش های تروریستی در سوریه این بوده است که یک منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه ایجاد شود تا با استفاده از تجربه عراق بتواند سیاست های خود را در قالب آن پیاده نماید. بارها بر روی این خواسته خود نیز پافشاری کرده است ولی تا کنون موفق نشده است آمریکا و کشورهای اروپایی را با خود همراه و همرای نماید.

ترکیه با روانه کردن سیل پناهندگان به اروپا قصد داشت از یک سو زمینه لازم را در افکار عمومی فراهم سازد و از سوی دیگر کشورهای اروپایی را زیر فشار بگذارد تا با طرح ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه موافقت کنند. بویژه این که جناح هایی در اروپا و آمریکا خود را هر چه بیشتر به این طرح متمایل نشان می دادند. پیشروی های مخالفان در غرب سوریه نیز پذیرش این کار را آسانتر می نمود.

کلید خوردن پروژه
برای براه انداختن این برنامه، کسانی را که از پیش آماده کرده بودند به کمپ های پناهندگی فرستادند. گفته می شود که ماموران امنیتی ترکیه در لباس شخصی به کمپ ها می رفتند و ساکنان را به رفتن به اروپا تشویق می کردند. آنها با داستانسرایی های خود فضایی را درست کرده بودند که پناهندگان می پنداشتند فرصتی استثنایی پیش آمده است که باید آن را غنیمت بشمارند و خود را به اروپا برسانند. ماموران ترک حتی در پوشش قاچاقچی نیز به روانه کردن پناهندگان به سمت غرب و فرستادن آنها به سوی آبهای یونان می پرداختند. البته اروپایی ها هم می دانستند چه خبر است و حتی برخی از کشورهای اروپایی نیز غیر مستقیم در این راه کمک می کردند. گفته می شد که کنسول فرانسه در بودروم به پناهندگانی که قصد رفتن به غرب داشته اند قایق می فروخته است!

پیشرفت طرح
کار داشت خوب به پیش می رفت. روز به روز پناهندگان بیشتری در سواحل یونان پیاده می شدند، در سوریه، پسروی ارتش روز به روز گسترده تر می شد و تروریست ها روز به روز بیشتر خود را به مناطق شیعه نشین غرب سوریه نزدیک می کردند. حتی برخی از رسانه های تازی و غربی دست به تبلیغات روانی زده و سخن از دگرگونی تدریجی دیدگاه ایران نسبت به حکومت اسد به میان می آوردند. همه چیز داشت به همان سمت و سویی می رفت که اردوغان و شرکا برنامه ریزی کرده بودند...

روسیه
تا این که روسیه در شب سی ام سپتامبر ۲۰۱۵ به درخواست دولت سوریه پاسخ مثبت داد و بمباران هوایی گروههای تروریست را در این کشور آغاز نمود. با این کار همه طرح های ترکیه و همپالکی هایش از جمله عربستان و قطر نقش بر آب شدند. پوتین با این کار نشان داد که در اهداف و دیدگاهش نسبت به سوریه جدی است و حتی آماده است برای حفظ منافع ملی خود دست به اقدامات نظامی بزند. شرایط تازه را غیر از پایان خواب خوش اردوغان در مورد ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه، به چیز دیگری نمی توان تعبیر کرد.

اردوغان و بهره برداری انتخاباتی
اردوغان که با شرایط تازه ای روبرو شده بود می دانست که نمی تواند با روسیه سر جنگ پیدا کند. اما این بدین معنی نبود که او نتواند راهی دیگر برای بهره برداری از مسله پناهندگان پیدا نماید. بلکه برعکس، او با فشار بر اروپا، نه تنها آنها را مجبور کرد تا میلیاردهای بیشتری به منظور اداره کمپ های پناهندگان بپردازند، بلکه مرکل را نیز به ترکیه کشاند تا به اردوغان قول دهد روند گفتگوهای مربوط به عضویت ترکیه در اتحادیه اروپا را از سر بگیرند. البته هم مرکل و هم اردوغان می دانند که این قول و قرارها باد هواست. ولی با این وجود این کار می تواند به عنوان امتیازی برای اردوغان بشمار آید و او را در انتخابات پیش رو یاری کند. اردوغان می تواند دستکم این باد هوا را به بخشی از ملت ترکیه بفروشد و رای آنها را بخرد.

البته ساده انگاری است که بپنداریم اروپا بی گدار به آب زده است. در واقع آنها به خوبی می دانند چه می کنند. مدتهاست هم که خوب می دانند. آینده نشان خواهد داد که چگونه ترکیه با دست خود، گور خود را کنده است. در این مورد در فرصت دیگری نوشته خواهد شد.

نتیجه گیری
- جریان سیل پناهندگان سوری (و غیر سوری) به اروپا، توسط ترکیه برنامه ریزی شده است و هدف اصلی آن زمینه سازی برای طرح ایجاد منطقه پرواز ممنوع در شمال سوریه بود که با اقدام نظامی روسیه دستکم در کوتاه مدت نقش بر آب شده است.
- ترکیه برای رسیدن به اهداف سیاسی-اقتصادی خود حاضر است که کشورهای منطقه را به ویرانی بکشاند و ملتهای آنها را به سیاهروزی و آوارگی بیاندازد و حتی پس از آن هم از این آوارگان دربدر استفاده ابزاری نماید.
- سیاستهای ترکیه نسبت به سوریه هشداری مستقیم به کشور و ملت ایران است. خوبی که ترکیه و هم پیمانانش برای ایران دیده اند بارها بدتر از خوابی است که بری سوریه و لیبی دیدند.
بهوش باشیم!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Poshte pardeye
seyle panāhandegān be Urupā

Qāyeqe panāhandegān dar hāle gharq shodan
Shetāb dar seyle panāhandegān be Urupā
Harakate āvāregāne jangzadeye Suri be Urupā az se māhe pish be yekbāre taghyir kard va shekle tāzeyi be khod gereft.

Garche tā pish az ān ham panāhandegān mikushidand az rāhhāye gunāgun khod rā be Urupā beresānand vali in bār donyā shāhade seyle panāhandegāni bud ke khod rā be āb o ātash mizadand va bā paziroftane khatarāte gunāgun az jomle gharq shodan dar daryā talāsh mikardand ke khod rā be “sarzamine khoshbakhtihā” beresānand.

Be nazar miresid ke hame va beviĵe Urupāyihā ghāfelgir shodeand. Dastekam in gune vānemud mishod. Az suye digar bāztābe sāzmān dāde shodeye akhbāre marbut be panāhandegāne āvāre dar resānehāye khabari, keshvarhāye Urupāyi rā mostaqim va gheyre mostaqim zire feshār migozāsht. Ānhā bāyad har che zudtar dast be kāri mizadand va taklife āvāregāne janzadeyi ke kudakāne besyāri niz dar miāne ānhā dide mishod, rā roushan konand.

Torkiye bā ravāne kardane seyle panāhandegān be Urupā qasd dāsht az yek su zamineye lāzem rā dar afkāre omumi farāham sāzad va az suye digar keshvarhāye Urupāyi rā zire feshār begozārad tā bā tarhe ijāde mantaqeye parvāz mamnu dar shemāle Suriye movāfeqat konand.

Resānehāye khabari va beviĵe istgāhhāye televizioni harakate panāhandegān rā be guneyi bāztāb midādand ke engār millionhā jangzadeye Suri dar dastehāye bozorge sad va hezār nafari rāh oftādeand va marzhā rā yeki pas az digari poshte sar migozārand va kasi ham jeloudāre ānhā nist.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

آیا در “بیت رهبری" کودتایی آرام در جریان است؟

دستبوسی شاه
روز ۲۶ دی ماه سال ۱۳۵۷ محمدرضا پهلوی شاه ایران با چشمانی گریان خود را برای ترک خاک میهن آماده می کرد. چند خیابان آنسوتر، در یکی از ساختمانهای نظامی تهران، ژنرال هویزر آمریکایی داشت فرماندهان نظامی ایران را توجیه می کرد و در واقع به آنها دستور می داد که در برابر شورش های خانمانسوز خیابانی دست به کاری نزنند و تا دستور بعدی منتظر بمانند. هویزر با پررویی تمام حتی درخواست کرده بود که بالگرد حامل شاه به فرودگاه باید از بالای ساختمانی که او در آن قرار داشت پرواز کند تا با چشمان خود ببیند و مطمئن شود که دستورات ابلاغ شده را آن گونه که باید، اجرا کرده اند!

فرماندهانی که تا دیروز تا کمر در برابر شاه خم می شدند و خود را فدایی او می خواندند، امروز نه تنها در کنار او قرار نداشتند بلکه با خواری تمام در انتظار اوامر و دستورات بیگانگان مانده بودند. در حالی که با چشمان خود می دیدند که کشور دارد به ویرانی و سیاهروزی کشیده می شود.

روند واکنش و تصمیم گیری های "بیت رهبری" در مورد توافق هسته ای و برجام نه تنها پرسش برانگیز است بلکه به گونه نگران کننده ای به ما هشدار می دهد که در آن لانه، خبرهایی هست. واکنش های ضد و نقیضی که از این کانون قدرت به گوش می رسد، نگران کننده است و به نظر می رسد که یک جنگ قدرت آرام در جریان است.

البته در اینجا منظور آن افسران رشید و درجه داران فداکاری نیستند که تا پای جان ایستادند و حتی برخی از آنها به دست دژخیمان و بدون محاکمه در پشت بامها تیر باران شدند و با اهدای جان خود به مام میهن ثابت کردند که سرباز راستین و میهن پرست واقعی هستند. بلکه منظور آنهایی هستند که در بالای سیستم نظامی کشور قرار داشتند و سرنوشت کشور در دست آنها قرار گرفته بود ولی آنها با فراموش کردن سوگند مقدس خدمت به میهن، به ساخت و پاخت با بیگانگان پرداخته و عملا به خیانت به کشور دست می زدند.

سرانجام هم زمانی که گندشان را زدند، دمشان را روی کولشان گذاشته و به خارج از کشور گریختند و هر کدام در گوشه ای با خواری و ذلت دست گدایی به سوی بیگانگان دراز کردند. اینجا و آنجا هم خاطرات دروغینی را سرهم بستند تا به گونه ای خیانتهای ننگین خود را توجیه کنند. در حالی که حتی همین خاطرات غیر واقعی نه تنها کمکی به انها نکرد، بلکه گند ناکاری های آنها را بیشتر در آورد. در پایان نیز بسیاری از آنها در غربت و با خواری و نکبت رخت از این دنیا بستند و رفتند و نام ننگین خود را در تاریخ این آب و خاک به جای گذاشتند...

تازه این بخش نظامی کشور بود! در بخش سیاسی که فساد دیگر همه جا را گرفته بود و بیگانگان تا درونی ترین بخش های اجرایی کشور رخنه کرده بودند و با آلوده کردن سیاستمداران کشور آنها را به کارگزاران خود تبدیل نموده بودند. البته در ظاهر همه آنها فرمانبر بودند و به پای شاه می افتادند و خود را جان نثار معرفی می کردند ولی در پنهان هرکدام سر در آخور بیگانه ای داشتند...

در واقع از مدتها پیش از انقلاب شوم ۵۷، موریانه فساد و تباهی به جان حکومت ایران افتاده بود و پایه های آن را از درون خورده بود. حتی نزدیک ترین حلقه های نزدیک به شاه نیز دچار فساد گشته بودند و می کوشیدند با ایجاد یک دربار موازی سهم بیشتری را از کیک قدرت به خود اختصاص دهند. همانهایی که با بیگانگان برنامه ریختند و نگذاشتند که ملت پی به بیماری شاه ببرد و زمینه را برای جانشینی او هموار سازد. برخی از پژوهشگران بر این باورند که اگر پزشک فرانسوی شاه کارشکنی نکرده بود و شاه، با صداقت بیماری خود را با ملتش در میان می گذاشت و ولیعهد را به جای خود قرار می داد، سرنوشت ایران به سمت و سوی دیگری می رفت. ولی نگذاشتند. همانهایی که به پای او می افتادند، او را جانشین خدا بر روی زمین می نامیدند و وی را فصل الخطاب می خواندند، نگذاشتند!

در پایان نیز متن سخنرانی ویرانگر "صدای انقلاب شما را شنیدم" را نوشتند، و در حالی که تا کمر خم شده بودند آن را به پیشگاه همایونی تقدیم کردند و محترمانه شاه بیمار را به پای میکروفون کشاندند تا با خواندن آن متن، فروپاشی ایران را به نقطه غیر قابل برگشت برساند. همانها نیز سرانجام شاه را محترمانه زیر فشار گذاشتند و این مرد بیمار را در هواپیما نشانده و به خارج از ایران فرستادند. چیزی که از همان آغاز خواست بیگانگان بود. البته آنها با ساده انگاری گمان می کردند که پاسخ خدمت های خود به بیگانگان را دریافت خواهند کرد. در حالی که بعدها خود آنها نیز به دستمال های کاغذی دیگری تبدیل شدند که دیگر استفاده ای نداشتند و به زباله دان پرتآب شدند...

البته این که چه بر سر آنها آمد و سرانجامشان به کجا کشید، چندان مهم نیست... مهم این است که در نتیجه کارهای آنها میهن به فروپاشی و ویرانی کشیده شد و حتی یکپارچگی خاک کشور نیز مورد تهدید قرار گرفت. مهم این است که بدانیم چگونه گروهی به ظاهر فرمانبر و جان نثار، با رخنه در مراکز قدرت و تصمیم گیری، آرام و آهسته برنامه بیگانگان را به پیش بردند و کار را به جایی رساندند که دیگر چاره ای برای آن پیدا نمی شد. نتیجه اش هم آن شد که دیدیم...

دستبوسی رهبر
اکنون به نظر می رسد که تاریخ دوباره تکرار می شود. آنچه که امروز در کشورمان می گذرد، به گونه نگران کننده ای شبیه شرایط آن روز ایران است و آدم را به یاد آن روزهای شوم می اندازد. علی خامنه ای مانند محمدرضا پهلوی بیمار است. افزون بر آن سالخوردگی علی خامنه ای، خواه ناخواه از قدرت و فعالیت او می کاهد. همان گونه که به نادرست می گفتند شاه بر همه امور مملکت مسلط است و کنترل همه چیز را در دست خود دارد، امروز نیز گفته می شود که رهبر بر همه امور کشور نظارت کامل دارد و آنها را کنترل می کند. همان گونه که به نادرست می گفتند شاه تصمیم گیرنده نهایی است، امروز نیز گفته می شود که رهبر، فصل الخطاب همه امور مملکت است. همان گونه که از روی چاپلوسی، شاه را سایه خدا بر روی زمین می نامیدند، امروز نیز رهبر را نماینده خدا در زمین می خوانند. همان گونه که با خم شدن در برابر شاه و خود را جان نثار معرفی کردن، برنامه بیگانگان را گام به گام به پیش می بردند، به نظر می رسد که امروز نیز با بوسه زدن بر دست رهبر و خود را فدایی او خواندن، دارند برنامه بیگانه ساخته را گام به گام به پیش می برند.

هم میهنان گرامی،
روند واکنش و تصمیم گیری های "بیت رهبری" در مورد توافق هسته ای و برجام نه تنها پرسش برانگیز است بلکه به گونه نگران کننده ای به ما هشدار می دهد که در آن لانه، خبرهایی هست. واکنش های ضد و نقیضی که از این کانون قدرت به گوش می رسد، نگران کننده است و به نظر می رسد که یک جنگ قدرت آرام در جریان است. ناهماهنگی های آشکار "بیت رهبری" در تصمیم گیری در مورد مسله بسیار مهم توافق هسته ای و چرخش های حساب نشده آن بسیار شگفت آور است و آدم را به تردید می اندازد که نکند جناح سازشکار با غرب، دست به کودتایی خاموش در "بیت رهبری" زده و کنترل آن را به دست خود گرفته است.

همان گونه که ملت نمی دانستند در دربار بسته شاه چه می گذرد، امروز هم نمی دانند در کانون بسته "بیت رهبری"چه خبر است. همان گونه که در دربار محمدرضا پهلوی، خیانتکاران مزدوری رخنه کردند و روند امور مملکت را آن گونه که بیگانگان می خواستند تغییر دادند، به نظر می رسد که امروز نیز کسانی در "بیت رهبری" رخنه کرده اند و برنامه های بیگانگان را به پیش می برند. همان گونه که گردانندگان اصلی دربار، کنترل شاه بیمار را در دست خود گرفته بودند و با سرنوشت کشور بازی می کردند، امروز نیز به نظر می رسد که گردانندگان اصلی "بیت رهبری" کنترل رهبر بیمار و سالخورده را در دست خود گرفته اند و می روند تا بار دیگر سرنوشت این کشور و ملت را آن گونه که بیگانگان خواهان آن هستند رقم بزنند. با این توصیف حتی می توان سرانجامی همچون سرانجام محمدرضا پهلوی را برای علی خامنه ای تصور کرد. ولی مهم این نیست! این که چه بر سر علی خامنه ای بیاید و سرانجامش به کجا بکشد چندان مهم نیست. مهم این است که کشورمان در نقطه بسیار حساسی قرار گرفته است که هر گونه غفلتی می تواند نتایج بسیار وخیمی به بار بیاورد که نه تنها نسل کنونی بلکه نسل های آینده این آب و خاک را نیز گرفتار خود خواهد کرد.

دیگر مانند سی، چهل سال پیش نیست که انقلاب و کودتاها تنها به درگیری های خیابانی، کشته های محدود، گرانی و "دردسرهایی" از این قبیل منجر شود. انقلابهای کنونی ویرانگرند و نتایجی بارها شوم تر به بار می آورند، بنیان کشورها را از ریشه می زنند، زیرساخت های کشورها را نابود می کنند و ملتها را آواره در و دشت می سازند. در انقلاب های کنونی، جانورانی مانند داعش را به جان ملتها می اندازند و بوسیله آن همه هستی و نیستی آنها را تباه می کنند. تنها کافی است نگاهی به سوریه و لیبی بیاندازیم. باور کنید آنچه که برای ایران برنامه ریخته اند بارها بدتر از آن چیزی است که دارد بر سر سوریه می آید!

برای آن که به آن روز نیفتیم، باید چشمانمان را بازتر کنیم و بدانیم که الویت های نخست ما، نگاهداری از یکپارچگی خاک کشور، پیشگیری از انقلاب و شورش های کور و جلوگیری از ایجاد هرج و مرج است. باید بدانیم و به یکدیگر یادآوری کنیم که غرب یک ایران یکپارچه را تهدیدی برای برنامه های راهبردی خود در منطقه می داند و همه سیاست های خود را در راستای تجزیه ایران تنظیم کرده است. باید برای یک بار هم که شده دریابیم، از غرب (با سیاست های کنونی اش) چیزی غیر از بدبختی و سیاهروزی به ایران نخواهد رسید.

در شرایط کنونی، یکی از مهمترین عوامل داخلی که می تواند ما را در برابر تهدیدهای غرب تضمین کند، این است که همبستگی ملت را بر پایه اندیشه های میهن پرستانه ترویج داده و در گسترش آن در همه اقشار و طبقات جامعه بکوشیم و اجازه ندهیم غربگراهای ساده انگاری که برای باز شدن شعبه های مک دونالد در تهران له له می زنند، سرنوشت ما را تعیین کنند.

در همین رابطه مهمترین عامل خارجی نیز، که می تواند ما را در رسیدنمان به هدف یاری کند، دستکم در شرایط کنونی دنیا و منطقه، نزدیکی و اتحاد راهبردی با روسیه است. وگرنه انتظار داشتن از آخوندهای چال کرده در "بیت رهبری" به همان اندازه فاجعه بار است که دل بستن به آخوندک پشت هم انداز حسن روحانی و وزیرک فیسبوک باز جواد ظریف!

پی نوشت:
این احتمال نیز داده می شود که ایران به منظور خرید زمان، دست به چنین توافق و همکاری هایی با غرب زده است. ولی حتی اگر این احتمال نیز درست باشد، این گونه انداختن کشور به چنگ غرب، سرانجامی غیر از گیر افتادن در تله صندوق جهانی پول و بانک جهانی نخواهد داشت و همراه با ریسک های بزرگ و خسارات جبران ناپذیری خواهد بود.

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Āyā dar “Beyte Rahbari”
kudetāyi ārām dar jaryān ast?

Dastbusiye Shāh
Ruze 26 Dey māhe sāle 1357 MohammadRezā Pahlavi shāhe Irān bā chashmāni geryān khod rā barāye tarke khāke mihan āmāde mikard. Chand khiābān ānsutar, dar yeki az sākhtemānhāye nezāmiye Tehrān, ĵenrāl Huizer Āmrikāyi dāsht farmāndehāne nezāmiye Irān rā toujih mikard va dar vāqe be ānhā dastur midād ke dar barābare shureshhāye khānemānsuze khiābāni dast be kāri nazanand va tā dasture baadi montazer bemānand. Huizer bā porruyiye tamām hattā darkhāst karde bud ke bālgarde hāmele Shāh be forudgāh bāyad az bālāye sākhtemāni ke u dar ān qarār dāsht parvāz konad tā bā chashmāne khod bebinad va motmaen shavad ke dasturāte eblāgh shode rā ān gune ke bāyad, ejrā kardeand!

Farmāndehāni ke tā diruz tā kamar dar barābare Shāh kham mishodand va khod rā fedāyiye u mikhāndand, emruz na tanhā dar kenbāre u qarār nadāshtand balke bākhāriye tamām dar entezāre avāmer va dasturāte bigānegān mānde budand. Dar hāli ke bā chashmāne khod mididand ke keshvar dārad be virāni va siāhruzi keshide mishavad.

Ravande vākonesh va tasmimgirihāye “Beyte Rahbari” dar mourede Tavāfoqe Hasteyi va BARJĀM na tanhā porseshbarangiz ast balke be guneye negarān konandeyi be mā hoshdār midahad ke dar ān lāne khabarhāyi hast. Vākoneshhāye zedd o naqizi ke az in kānune qodrat be gush miresad, negarān konande ast va be nazar miresad ke yek jange qodrate ārām dar ānjā dar jaryān ast.

Albatte dar injā manzur ān afsarāne rashid va darajedārāne fedākari nistand ke tā pāye jān istādand va hattā barkhi az ānhā be dast deĵkhimān va bedune mohākeme dar poshte bāmhā tirbārān shodand va bā ehdāye jāne khod be māme mihan sābet kardand ke sarbāze rāstin va mihanparaste vāqeyi hastand.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

یادی از آن روزها

پیکر سوخته نفتکش غرق شده در نزدیکی خارگ - گوگل ارت
در جنگ تحمیلی هشت ساله (که سناریوی آن را غربی ها از پیش نوشته بودند و به هر روی باید رخ می داد و شاه را نیز به همین دلیل برداشتند که نمی خواست این جنگ را آغاز کند و سبب کشته شدن ایرانیان و نابود گشتن زیر ساخت های این کشور شود) هنوز هم نقاط مبهم و باز نشده بسیاری وجود دارند که حتی پس از گذشت سه دهه نیز همچنان دربسته و مرموز به جای مانده اند.

اما آنچه که مسلم است این است که بیگانگان نه تنها در به راه انداختن این جنگ ویرانگر دست داشتند، بلکه در روند گسترش آن نیز نقش مهمی را بازی می کردند و می کوشیدند تا با یاری رساندن به هر دوسوی جنگ، دامنه آن را گسترده تر کرده و از پیروز شدن نهایی یکی از دو طرف درگیر، جلوگیری کنند. چراکه در غیر این صورت احتمال این می رفت که جنگ ادامه پیدا نکند و برنامه های آنها را به هم بریزد. شوربختانه دست های آلوده بسیاری نیز در درون کشور آنها را در این راه یاری می کردند...

می گفت "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی. تا زمانی که این اولویت را به خاطر داشته باشی و در جهت آن گام برداری، وظیفه ات را نسبت به کشورت انجام داده ای!"

تا مدتها جزیره خارگ، که اسکله های نفتی اش آن روزها نقش مهمی را در صادرات نفت ایران بازی می کردند، یک منطقه امن به نظر می آمد که با یگان های ضدهوایی مستقر در آن (بویژه سکو های پرتاب موشک هاگ) فضا را بر روی جنگنده های عراقی، که در آن زمان بیشتر میگ ۲۱ روسی بودند، بسته بود. حتی می گفتند یک سرباز نیروی دریایی، توانسته بود یکی دو میگ عراقی را سرنگون کند. (و به همین دلیل هم یکی دو هفته مرخصی پاداش گرفته بود و اجازه داشت اگر می خواست با لباس شخصی به سر پست برود!) ...

هنگام ورودمان به جزیره، هنوز پایمان به خشکی نرسیده بود که یک افسر نیروی دریایی که قرار بود ما را توجیه کند، وارد هاورکرافت شد و خیلی کوتاه گفت: "ما در اینجا چیزی به نام وضعیت سفید نداریم، اینجا وضعیت یا قرمز پررنگ است و یا قرمز کمرنگ! همین را توی مغزتان فرو کنید کافی است تا بدانید کجا آمده اید..."

با این وجود تا چند ماه پس از ورودمان، اتفاق نگران کننده ای رخ نداد. کار به جایی رسیده بود که ما هم (مانند قدیمی ها) عادت کرده بودیم حتی با آژیر پررنگ هم به سنگر نرویم و به گونه ای رفتار کنیم که انگار چیز مهمی رخ نداده است.. واقعا چیز مهمی هم نبود... در آن دوردستها یک صدای ضعیف هوپیما که معلوم بود دارد خیلی بالا پرواز می کند شنیده می شد، سپس صدای چند ضدهوایی، و یکی دوبار هم صدای دیگری که با لرزش کمی همراه بود. آنهایی که سابقه بیشتری داشتند با خنده می گفتند عربهای شتر سوار، را توی میگ گذاشته اند و روانه ایران کرده اند، و آنها هم فکر می کنند همین که بمبها را در آسمان ایران بیرون بریزند کافی است! بیشتر بمبها هم در دریا فرود می آمدند. خدا می داند این خلبانهای عراقی در آن چند سال چقدر ماهی بیگناه را به کشتن دادند.

حتی یکی دوبار که برای تعمیر خط ارتباطی به منطقه شرکت نفت (شرق جزیره) رفته بودیم با این که وضعیت پررنگ بود و صدای آژیر ممتد به گوش می رسید و وضعیت به اصطلاح پررنگ پررنگ بود، بدون توجه به آژیر، کارمان را ادامه دادیم و خبری هم نشد. خلاصه جزیره خارگ امن بود ...

... تا یک بعدازظهر گرم و آرام که همه چیز تغییر کرد... وضعیت حتی پررنگ هم اعلام نشده بود، که ناگهان لرزش های عجیب و غریبی همه جا را فرا گرفت. مانند یک زمین لرزه بزرگ با این تفاوت که با صداهای بسیاری همراه بود آن هم از چند جهت مختلف. هنوز هم یادم هست بیرون که آمدم نخستین چیزی که دیدم پشت بال یک جنگنده عراقی بود. داشت از کنار ما (که بالای تپه رادار بودیم) می گذشت. درست بالای سکو های پرتاب موشک هاگ، که مربوط به نیروی هوایی می شد و در همسایگی ما قرار داشتند. اصلا خلبان را هم بخوبی می شد دید. حتی صدای یک ضدهوایی هم شنیده نمی شد!

سپس صدای چند هواپیمای دیگر، که داشتند به نفتکش بزرگی در اسکله غرب جزیره نزدیک می شدند. سرعت چندانی هم نداشتند، انگار دارند تمرین می کنند. پوزه، وسط و دم نفتکش را زدند و بعد، صدای مهیب انفجار و آتشی که از یکی دو مخزن نفتی مورد اصابت قرار گرفته زبانه می کشید... و پس از آن بود که صدای آژیرها بلند شد ... و ضدهوایی هایی که اصلا معلوم نبود به چی و کجا شلیک می کردند... جنگنده های عراقی که دیگر اثری از آنها نبود. آنها که کارشان را کرده بودند و همگی نیز رفته بودند. هیچ نشانی هم دیگر از آنها دیده نمی شد...

همه هاج و واج مانده بودیم. حتی بچه های رادار دریایی، که "همه چیز را می توانستند ببینند" هم شگفت زده بودند و چیزی برای گفتن نداشتند. تازه آن گاه بود که ما متوجه شدیم اسکله "تی" را نیز زده اند. از بالای تپه رادار که سنگر و خوابگاههای ما در آنجا قرار داشت، به خوبی می شد اسکله را دید. درست وسط این اسکله که مانند حرف لاتین ت ساخته شده بود را بمباران کرده بودند. می گفتند واحد کنترل بارگیری این اسکله، که زمانی بزرگترین اسکله نفت در خاور میانه بوده، در همان وسط اسکله قرار داشته است. بدون این واحد، اسکله نمی توانست نفت بار زده شده به نفتکش ها را به درستی کنترل کند. خدا می داند صاحبان نفتکش ها تا چه اندازه از این موضوع استفاده کردند و با دستکاری در ظرفیت واقعی نفتکش، نفت مفت به کشتی زدند و در بازار سیاه نزدیک بندر رتردام در هلند به فروش رساندند و پول پارو کردند!...

از سه سوی جزیره دود بلند می شد. در سایت نیروی هوایی که همسایه ما بود ولی به دلیل دو رشته سیم خاردار بلند ما هیچگاه با هم ارتباطی نداشتیم، جنب و جوش عجیبی به راه افتاده بود. پیدا نبود دارند چکار می کنند. ولی آنچه که بخوبی می شد دریافت این بود که آنها نیز کاملا غافلگیر شده بودند...

در سنگر محل کارمان که کنار خوابگاه قرار داشت هم غوغا بود. ما در بخش مخابرات داخلی خدمت می کردیم و وظیفه داشتیم که پاسگاههای نیروی دریایی که در پیرامون جزیره پراکنده بودند را با سیستمی قدیمی (ولی امن از نظر شنود) به هم مرتبط کنیم. از راه تلفن "باسیم" اخبار را از آنها دریافت می کردیم و بی درنگ آن را به بالا (که نمی دانیم کی بود و در کجا قرار داشت) می فرستادیم. شب و روز هم نداشت و همیشه کسی پشت خط بود. در کل پنج، شش ناوی بودیم که آنجا را می گرداندیم. آشنایی با الکترونیک شرط پذیرش در آنجا بود. سابقه سر هم کردن یکی دو رادیوی "مهران کیت" کافی بود تا افسر مسول را وادارد مرا در روز تقسیم به این بخش بیاندازد. تعمیر خط ها هم بر عهده ما بود. مسیر سیم هایی که پاسگاهها را به مرکز ما وصل می کرد را مانند کف دستم می شناختم و هنوز هم پس از گذشت سالها، بیشتر آن ها را به خاطر دارم... بارها روی گوگل ارت، مسیر سیم ها را که از جاهای مختلفی، از سایت نیروی هوایی و سایت شرکت نفت گرفته تا محل خواب آهوهای جزیره می گذشتند، را دنبال کرده ام و خاطرات آن روزها را در ذهن خود زنده نگهداشته ام...

به سنگر مخابرات که زیر زمین بود رفتم. چراغ تلفن پانزده پاسگاه پیرامون جزیره خاموش نمی شد. هر کس می خواست خبر پاسگاهش را زودتر بدهد... همه هیجان داشتیم... حتی آنهایی که باید خبر را از ما می گرفتند. خوشبختانه در بیشتر موارد تنها کافی بود که (رییس) پاسگاه را به آن سوی خط (که نمی دانستیم کجا بود!) وصل می کردیم. البته مجاز بودیم و حتی در مواردی می بایست روی خط می ماندیم و گوش می دادیم... تحمل آن همه عصبانیت از سوی دیگر خط که گاهی نیز به تهدید و تشر هم می کشید، برای من یکی، که بسیار سنگین و دشوار بود. ناسلامتی ما در منطقه ۲۴ ساعته جنگی، با آن امکانات بسیار کم و آن آب زنگ زده، داشتیم با جان خود بازی می کردیم. آنگاه یکی، که معلوم نبود کجای تهران، شیراز، بوشهر ... زیر کولر نشسته بود، با عصبانیت می پرسید که چگونه ما نظامی های تنبل (!) نتوانسته ایم گزارش دقیق از خسارات وارده را آماده کنیم. برخی از آنها که اصلا معلوم بود نه جغرافیای جزیره را درست می دانند و نه از موقعیت و جایگاه واحدهای نظامی پراکنده در جزیره شناخت کامل و درستی دارند...

یکی دوبار نیز کسی را پشت خط داشتیم که نه تنها خونسرد بود بلکه برخورد محترمانه و مناسبی هم داشت و هربار گفتگو را با "خسته نباشید" به پایان می برد. گویا از سپاه پاسداران بود... این تفاوت رفتار میان ارتش و سپاه را بارها تجربه کرده بودم. البته گناه به گردن پرسنل ارتش نیست و به هیچ روی نباید فداکاری های بی دریغ و از جان گذشتگی های بی مانند ارتش را در زمان جنگ فراموش کرد. ولی این تفاوت وجود داشت. نمی دانم هنوز هم هست یا نه...

اسکله "تی" در شرق و مخازن نفت در مرکز جزیره خارگ - گوگل ارت
البته این تنها باری نبود که نسبت به سپاه پاسداران احساس مثبت پیدا می کردم (البته هیچگاه هم نسبت به آن احساس منفی آن گونه که نسبت به کمیته داشتم در من وجود نداشت). یادم می آید پایین که می رفتیم (مرکز شهر برای ما که روی تپه بودیم پایین نامیده می شد) افراد تازه وارد به جزیره را می دیدیم و گاهی نیز با آنها سر گفتگو را باز می کردیم. یک بار چند پاسدار (وظیفه) را دیدیم و نمی دانم چه شد که به گفتگو در مورد تاریخ ایران پرداختیم. برخلاف انتظار ما یکی از آنها (با آن ریش و پشم بلندش) آغاز کرد و تاریخ ایران را از زمان هخامنشیان به طور خلاصه توضیح داد و پیوند آن با شریط آن روز ایران و وظیفه تاریخی که بر عهده جوانان و بویژه نیروهای نظامی کشور است را تشریح کرد. می گفت "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی. تا زمانی که این اولویت را به خاطر داشته باشی و در جهت آن گام برداری، وظیفه ات را نسبت به کشورت انجام داده ای."

نمی دانم آنجا چکار می کردند. نه آنها گفتند و نه هم ما پرسیدیم. رسم هم نبود. اصلا برخی از ماموریت ها باید پنهان می ماند. سرانجام هم از جزیره رفتند... بعدها شنیدیم که در یک عملیات جنگی، تقریبا همه انها کشته شده اند...

یکی از دستوراتی که در اجرای آن سختگیری هم می شد، این بود که کسی حق نداشت به اتاق مرکز بیاید و مزاحم اپراتوری که سر پست بود بشود، حتی برای خود ما هم این دستور به کار گرفته می شد و نمی توانستیم در زمانی که پست نداشیم نزد همکارمان برویم و سر گفتگو را باز کرده و حواس او را پرت کنیم. ولی آن روز چهار پنج نفری دور میز مرکز تلفن گرد آمده بودیم و هر کس داشت کسی را پاسخ می داد و یا پاسگاهی را به جایی وصل می کرد...

باید به پاسگاههای جنوب می رفتم. موتور هوندایی همیشه در اختیار ما بود. باید از آنجایی می گذشتم که نزدیک به نفتکش آتش گرفته بود. ماشین های بسیاری در راه بودند. از آمبولانس گرفته تا واحدهای گوناگون شرکت نفت، حراست اسکله و حفاظت اطلاعات ارتش. غوغایی بود. تنها به تک و توکی اجازه داده می شد که به نزدیکی نفتکش بروند. گویا احتمال انفجار آن را می دادند (چیزی که خوشبختانه در عمل رخ نداد و آتش سوزی این نفتکش تقریبا دو هفته به درازا کشید و هر از چند گاهی یکی از کمپارتمانهای آن که به منظور ایمنی با دیوار فلزی از هم جدا شده بودند آتش می گرفت و منفجر می شد).

خوشبختانه چند تن از بچه های نیروی دریایی هم آنجا بودند و سبب شدند تا به من اجازه عبور بدهند. از روبروی نفتکش که رد می شدم چند آمبولانس و پرسنل شرکت نفت را دیدم که سرگرم بودند. فاصله نفتکش تا خشکی چندان هم کم نبود با این وجود گرمای سوزان آتش نفتکش، صورت آدم را آزار می داد. آنسوتر پرسنل آمبولانس گرد آمده بودند. نزدیک که شدم جسدی را دیدم. از ترس نزدیک بود سکته کنم. تا آن روز همه جور جسد و پیکر بیجانی را دیده بودم و اصلا ترسی از آن نداشتم. ولی این چیز دیگری بود. انگار مرغی که بیش از اندازه آب پز شده و همه گوشتهایش وارفته بود و تنها استخوانهایش را می شد دید. می گفتند از کارکنان نفتکش بوده است... پیکر بی جان او را بردند ولی هنوز پس از سه دهه، پیکر سوخته آن نفتکش را می توان در گوگل ارت دید که بخشی از آن از آب بیرون زده است و یادآور یکی از تلخترین دوران این جزیره زیبا و دوست داشتی است...

راهم را ادامه دادم. پاسگاهها همه سر جایشان بودند. چقدر خوشحال بودم که بچه های پاسگاهها را سالم می دیدم. هربار که آنجا می رفتم، یا گلگی می کردند که چرا آنها را به پاسگاههای دیگر وصل نکرده ایم و یا خبر می دادند که خانواده هایشان قرار است چند روز دیگر زنگ بزنند و خواهش می کردند که حواسمان به آن باشد. ولی این بار همه می خواستند بدانند که آن سوی جزیره چه خبر است و مرتب می پرسیدند آیا بچه های نیروی دریایی مورد اصابت قرار گرفته اند و یا مرکز شهر هم بمباران شده یا نه. (پاسگاههای جنوب جزیره، کنار تپه کوه مانندی قرار داشتند و آن سوی جزیره را نمی توانستند ببینند.) و هنگامی که می شنیدند نیروی دریایی تا کنون هیچ کشته ای را اعلام نکرده است چهره اشان باز می شد...

تصمیم گرفتم از آن سوی جزیره به سایت خودمان برگردم . در راه می توانستم به نزدیکی مخازن نفت آتش گرفته نیز سری بزنم. تنها ایرادش این بود که باید از تقاطع موسوم به "سه راهی مرگ" می گذشتم. ولی چاره ای نبود. به هر حال بهتر از دیدن آن جسد ترسناک و عجیب و غریب بود...

در محوطه شمالی شرکت نفت که مخازن بزرگ یک میلیون بشکه ای قرار داشتند، یکی از مخازن نفت مورد اصابت قرار گرفته بود و در میان زبانه های بلند آتش در حال سوختن و آب شدن بود. نزدیکتر که شدم چند کارگر و کارمند شرکت نفت را دیدم که مانند آدم های جادو شده، به شعله های آتش زل می زدند. انگار باورشان نمی شد. یکی دو تایشان هم نشسته بودند و داشتند گریه می کردند. خواستم دلداریشان دهم. یکی از آنها برگشت و گفت "سرکار جان نمی دانی برای هرکدام از اینها چقدر زحمت کشیده شده است. چقدر عرق ریختیم تا اینها به اینجا رسیدند، اکنون دارند جلوی چشمانمان ویران می شوند. دیدم چیزی برای گفتن ندارم. راهم را به سمت سایت ادامه دادم. از "سه راهی مرگ" هم گذشتم. بوی باروت همه جا را گرفته بود. چند جا هم سفید شده بود. سنگ های آن سمت جزیره با اصابت بمب تبدیل به پودر آهک مانندی می شدند و همیشه هم وسط آن یک نقطه سیاه دیده می شد که مربوط به بخش فلزی بمب بود. همیشه هر گاه از کنار آنها رد می شدم احساس چندش آوری به من دست می داد. هیچگاه نتوانستم به آن عادت کنم...

به سایت که رسیدم، بیدرنگ به سنگر مخابرات رفتم. دیگر خبری از آن غوغا نبود و آرام شده بود. یکی از بچه ها سر پست بود. سرکی کشیدم. چراغ تلفن پاسگاهها همگی خاموش بودند. بیرون آمدم. یکی از هم خدمتی ها را دیدم. خواستم سری به خوابگاه بزنم. او هم آمد. باهم راه افتادیم. در را که باز کرد صدای رادیو شنیده می شد. هنوز در را کاملا باز نکرده بود که ایستاد. برگشت و آن را محکم بست. از آن پشت صدا هنوز شنیده می شد: "فضل الله المجاهدین علی القادین اجرا ..." گفت این فضل الله اجرا عظیما را که می شنوم انگار دارند هزار تا دشنام خواهر و مادر بهم می دهند. پرسیدم حالا دیگر قحطی کانال است که بچه ها دارند این کانال ها را می گیرند؟ اصلا کی حوصله شنیدن صدای گوشخراش و نکره آن را دارد؟ گفت هواپیماهای عراقی هنگام بمباران عکس و فیلم گرفته اند و تلویزیون عراق آن را مرتب نشان می دهد .سایت ما هم کاملا در تصویر است و بچه ها تا کنون چند بار آن را نگاه کرده اند. رادیو مجاهد هم برنامه های عادی اش را قطع کرده و پشت سر هم بیانیه های پیروزی می خواند...

رفتیم روی یکی از تخته سنگ های کنار ساختمان رادار نشستیم. آنتن رادار داشت مانند همیشه می چرخید و آواز مخصوص خود را که هر دور دوباره تکرار می شد، را سر می داد. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است... خورشید داشت کم کم غروب می کرد. نفتکش همچنان در حال سوختن بود و دود سیاهرنگی همچنان از اسکله "تی" بلند می شد...

مدتها بعد شنیدیم که فرمانده نیروی هوایی جزیره را دادگاه صحرایی کرده بودند. نمی دانم راست بود یا نه. ولی تردیدی ندارم که دست های آلوده بسیاری در درون کشور و بویژه در بالای آن، بیگانگان را یاری کردند تا در آتش این جنگ خانمانسوز بدمند و آن را تا زمانی که به سودشان بود ادامه دهند.

هر از چند گاهی صدای آن پاسدار وظیفه را می شنوم که می گفت: "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی..."

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Yādi az ān ruzhā!

Peykare sukhteye naftkeshe gharq shode dar nazdikiye Khārg
Google Earth
Dar Jange Tahmiliye hasht sāle (ke senārioye ān rā Gharbihā az pish neveshte budand va be har ruy bāyad rokh midād va Shāh rā niz be hamin dalil bardāshtand ke namikhāst in jang rā āghāz konad va sababe koshte shodane Irāniān va nābud gashtane zirsākhthāye in keshvar shavad) hanuz ham noqāte mobham va bāz nashodeye besyāri vojud dārand ke hattā pas az gozashte se dahe niz hamchonān darbaste va marmuz be jāye māndeand.

Ammā ānche mosallam ast in ast ke bigānegān na tanhā dar be rāh andākhtane in jange virāngar dast dāshtand, balke dar ravande gostareshe ān niz naqshe mohemmi rā bāzi mikardand va mikushidand tā bā yāri resāndan be har do suye jang, dāmaneye ān rā gostardetar karde va az piruz shodane nahāyiye yeki az do tarafe dargir jelougiri konand. Cherāke dar gheyre in surat ehtemāle in miraft ke jang edāme peydā nakonad va barnāmehāye ānhā rā be ham berizad. Shurbakhtāne dasthāye āludeye besyāri niz dar darune keshvar ānhā rā dar in rāh yāri mikardand.

Migoft: “Oulaviyate nokhost dar sharāyete konuni, defā az khāke keshvar ast. Farqi ham namikonad ke dar che lebās va semmati bāshi. Tā zamāni ke in oulaviyat rā be khāter dāshte bāshi va dar jahate ān gām bardāri, vazifeat rā nesbat be keshvarat anjām dādeyi!”

Tā moddathā jazireye Khārg, ke eskelehāye naftiash ān ruzhā naqshe mohemmi rā dar sāderāte nafte Irān bāzi mikardand, yek mantaqeye amn be nazar miāmad ke bā yegānhāye zeddehavāyiye mostaqar dar ān (beviĵe sakkuhāye partābe mushake Hāg) fazā rā bar ruye jangandehāye Erāqi ke dar ān zamān bishtar Mig 21e Rusi budand, baste bud.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

جایگزینی گاز روسیه با گاز ایران: از هول حلیم در دیگ نیفتیم

اتحاد راهبردی ایران و روسیه به سود ملتهای هر دو کشور است
روزنامه های خارجی نوشته اند که اروپایی ها برای جایگزینی گاز روسیه، در صدد وارد کردن گاز از ایران هستند.

روزنامه های داخلی هم، بویژه آنهایی که دستشان در جیب دولت است، سر از پا نشناخته، حسابی ابراز شادمانی کرده اند و این خبر را به گونه ای بازتاب داده اند که انگار قرار است از همین فردا ایران میلیون ها دلار به جیب بزند و با آن نابسامانی های کشور را برطرف کند!

واقعیت داستان اما، به گونه دیگری است! در واقع این دامی است که غرب برای ایران گسترده است. اگر ایران در این دام بیفتد با دست خودش، گورش را کنده است! هدف غرب از این بازیها تنها این است که ایران را به عنوان ابزاری ارزان برای رویارویی با روسیه به کار بگیرد. در این صورت، نتیجه این رویارویی هر چه باشد، بازنده اصلی آن ایران است!

شرایط کنونی منطقه و جهان به گونه ای در هم تنیده و پیش رفته است که منافع ملی ایران و روسیه در یک جهت قرار گرفته اند. روسیه کنونی از فروپاشی ایران نه تنها هیچ سودی نمی برد، بلکه آن را به عنوان تهدیدی برای منافع ملی خود نیز به شمار می آورد. باید از این فرصت استفاده کرد و با ایجاد یک اتحاد راهبردی با روسیه، یکپارچگی و آینده کشورمان را تضمین کنیم.

اگر غرب به هدف خود برسد و روسیه را به زانو درآورد، آنگاه آسانتر می تواند ایران را زیر فشار بگذارد چراکه دیگر قدرتی مانند روسیه نیست که (دستکم بر روی کاغذ) بتواند جلوگیر آنها باشد. و اگر غرب نتواند روسیه را به زانو درآورد، آنگاه ایران باید منتظر واکنش های منفی روسیه باشد و حتی امکان این نیز وجود دارد که روسیه به غرب در مورد ایران چراغ سبز نشان بدهد و همان بلایی بر سر ایران بیاید که بر سر لیبی آمد.

قذافی در روزهای آخر حکومت که در تله غرب افتاده بود و راه پس و پیش نداشت، هی تهدید می کرد که به روسیه نزدیک خواهد شد و با این کشور اتحاد فلان و بهمان خواهد بست. ولی برخلاف انتظار همگان روسیه هیچ واکنش (مثبت) رسمی نسبت به آن نشان نمی داد.

در واقع دلیل اصلی تصمیم روسیه، رویدادهای پشت پرده ای بود که چندی پیش رخ داده بود و در آن، قذافی که در آن زمان دوست غرب بشمار می آمد و غربی ها او را (مانند حسن روحانی و جواد ظریف امروز) چپ و راست تکریم می کردند، دستکم در چند مورد در کار "گازپروم" کارشکنی کرده بود و دست روسیه را (در برابر غرب) در حنا گذاشته بود. در واقع قذافی به پوتین نارو زد و نتیجه اش را هم دید.

روسیه در آن زمان غیر مستقیم از راه فرانسه به غرب چراغ سبز نشان داد (فراموش نکنیم که در شبی که قرار بود متحدان غربی در مورد لیبی تصمیم بگیرند، هنوز جلسه پایان نیافته بود که در میان شگفتی دیگر اعضای گروه بویژه ایتالیا، اعلام شد که میراژهای فرانسوی در حال عملیات در لیبی هستند!) در ضمن ایتالیا یکی از بازندگان رویداد لیبی و سرنگونی قذافی بود.

روسیه در جریان لیبی، هم گذاشت تا قذافی را سرنگون کنند و هم پس از سرنگونی قذافی، آن را به عنوان امتیازی در برابر غرب به کار گرفت و غرب را مجبور کرد تا در جریان پس گرفتن کریمه، نتواند دست به اقدام چشمگیری بزند.

در سرنگونی قذافی، دولت فرانسه هماهنگ کننده اصلی و یکی از فعال ترین اعضای ناتو بود که با دسیسه های برنامه ریزی شده خود لیبی را به ویرانی کشاند. البته پس از سرنگونی قذافی، فرانسه هم بیشترین سهم از دارایی های لیبی در بانک های اروپا را به خود اختصاص داد.

هم اکنون نیز فرانسوی ها در میان کشورهای غربی، بیشترین رابطه را با دولت روحانی دارند. سیاستمداران فرانسوی که چپ و راست وارد تهران می شوند، حسن روحانی و جواد ظریف را به همان جایی می کشانند که قذافی را کشاندند.

نگرانی از این نیست که چه بر سر حسن روحانی و جواد ظریف خواهد آمد. نگرانی از این است که با دسیسه های آشکار و پنهان غرب، چه بر سر ایران و ملت آن خواهد آمد؟

البته یک احتمال دیگر نیز وجود دارد و آن این که غرب و روسیه به گونه ای با هم کنار بیایند و به صلاح خود ببینند که دست از دشمنی با یکدیگر بردارند. در این مورد که دیگر نتیجه اش کاملا آشکار است و ما ایرانی ها حتی پیش تر هم آن را آزموده ایم و هنوز که هنوز است از نتایج شوم آن رنج می بریم(قرارداد ترکمانچای).

اتفاقا همان زمان نیز همین فرانسوی ها بودند که توسط مزدوارن آخوند خود (حسن روحانی های آن زمان) ایران را تحریک کردند تا به جنگ با روسیه برود. زمانی هم که با روسیه کنار آمدند، پشت ایران را خالی کردند و سبب شدند تا بخش بزرگی از خاک ایران از دست برود. به نظر می رسد که تاریخ دارد دوباره تکرار می شود.

هم میهنان گرامی،
نگذاریم کسانی مانند آخوندک حسن روحانی و وزیرک فیسبوک باز جواد ظریف، ایران را به ویرانی بکشانند. غرب مدتهاست که می خواهد ایران را چند پاره کند. یکی از دلایلی که تا کنون نتوانسته است به این هدف خود برسد، این است که ایران با روسیه رابطه دارد. هر چند که این رابطه آن چنان که باید سفت و محکم نیست. ولی غرب می خواهد همین رابطه را نیز از میان بردارد تا دستش را برای عملیات سپسین (بعدی) خود باز نماید. بهوش باشیم، آنها در اندیشه ما نیستند.

شرایط کنونی منطقه و جهان به گونه ای در هم تنیده و پیش رفته است که منافع ملی ایران و روسیه در یک جهت قرار گرفته اند. روسیه کنونی از فروپاشی ایران نه تنها سودی نمی برد، بلکه آن را به عنوان تهدیدی برای منافع خود نیز به شمار می آورد. باید از این فرصت استفاده کرد و با ایجاد اتحاد راهبردی با روسیه، یکپارچگی و آینده کشورمان را تضمین کنیم.

وگرنه راهی که آخوندک روحانی و وزیرک ظریف در پیش گرفته اند ما را به همان جایی خواهد برد که آخوندهای دوره قاجار، ایران را با فتوای جنگ با روسیه و دشمنی بیهوده با همسایه شمالی بردند.

بیهوده نیست که فرانسوی ها دوباره راه ایران را در پیش گرفته اند و بیهوده هم نیست که میهن پرستان ایرانی، توافق وین را یک ترکمانچای ننگین دیگر می نامند!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Jāygoziniye gāze Russiye bā gāze Irān:
Az houle halim dar dig nayoftim

Ettehāde rāhbordiye Irān va Russiye be sude
mellathāye har do keshvar ast
Ruznāmehāye khāreji neveshteand ke Urupāyihā barāye jāygoziniye gāze Russiye, dar sadade vāred kardane gāz az Irān hastand.

Ruznāmehāye dākheli ham, be viĵe ānhāyi ke dasteshān dar jibe doulat ast, sar az pā nashnākhte, hesābi ebrāze shādmāni kardeand va in khabar rā be guneyi bāztāb dādeand ke engār qarār ast az hamin fardā Irān millionhā dolār be jib bezanad va bā ān nābesāmānihāye keshvar rā bartaraf konad!

Vāqeiyate dāstān amma, be guneye digari ast! Dar vāqe in dāmi ast ke Gharb barāye Irān gostarde ast. Agar Irān dar in dām bioftad, bā daste khodash, gurash rā kande ast. Hadafe Gharb az in bāzihā tanhā in ast ke Irān rā be onvāne abzāri arzān barāye ruyāruyi bā Russiye be kār begirad. Dar in surat, natijeye in ruyāruyi har che bāshad, bāzandeye asliye ān Irān ast!

Sharāyete konuniye Mantaqe va jahān be guneyi dar ham tanide va pish rafte ast ke manāfeye melliye Irān va Russiye dar yek jahat qarār gerefteand. Russiyeye konuni az forupāshiye irān na tanhā hich sudi namibarad, balke ān rā be onvāne tahdidi barāye manāfeye melliye khod niz be shomār miāvarad. Bāyad az in forsat estefāde kard va bā ijāde yek ettehāde rāhbordi bā Russiye, yekpārchegi va āyandeye keshvaremān rā tazmin konim.

Agar Gharb be hadafe khod beresad va Russiye rā be zānu darāvarad, āngāh āsāntar mitavānad Irān rā zire geshār begozārad.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________