۱۳۹۴ اسفند ۶, پنجشنبه

کار ایرانی ها به کجا کشیده است

کار ایرانی ها به جایی رسیده است که مجبورند
برای انتخاب، میان این آخوند و آن آخوند یکی را برگزینند
تصور کنید که در سال ۱۳۵۵ خورشیدی به کما رفته اید و از همه رویدادهایی که در این مدت در ایران و جهان رخ داده است بی خبرید. ناگهان در سال ۱۳۹۴ از کما بیرون می آیید (فرض محال، که محال نیست!) و نخستین گام خود را پس از این خواب درازمدت برداشته و با کنجکاوی می خواهید سری به خیابان بزنید.

از همان در که وارد کوچه می شوید، می بینید که سر و روی محله بسیار تغییر کرده است و شعارهای "مرگ بر این" و "مرگ بر آن" همه جای در و دیوارها را فرا گرفته و چهره آنها را زشت و خط خطی کرده است.

کمی پیش تر که می روید متوجه می شوید که بیشتر مردها ریششان را نتراشیده اند و سرو وضع درست و حسابی ندارند. بنظر می رسد که بیشترشان کمابیش با همان لباسی که از رختخواب بیرون آمده اند، راهی کوچه شده اند و دارند سراغ کار و گرفتاری خود می روند.

هنوز به سرکوچه نرسیده اید که می بینید زنان و دختران همگی در چادرهای سیاه و بلندی پیچیده شده اند که هنگام راه رفتن آنها را شبیه کلاغ های پربریده کرده است. کمی خنده دار بنظر می رسند ولی نزدیکتر که می شوید می بینید کمتر اثری از خنده و شادی در آنها یافت می شود. چهره ها بیشتر یا غمگین هستند، یا عصبی! و در هر دو حالت می توان به آسانی نشانه هایی از درماندگی و وا دادن را در آنها دید.

کوچه ها کثیف و نامرتبند. خیابانها از آنها کثیفتر و نامرتب تر! جوی ها کنار خیابان بوی گند می دهند و در هر گوشه ای می توان زباله ها را دید که در گرمای آفتاب در حال فاسد شدن هستند. تیرهای چراغ برق اما، همانها از سی چهل سال پیش هستند، تنها کمی سیاهتر شده اند و تا چشم کار می کند بر روی آنها تبلیغات و آگهی دیده می شود. به آگهی ها که نزدیکتر می شوی دهانت از شگفتی باز می ماند: ملت برای فروش کلیه خود آگهی به در و دیوار زده اند!

اکنون دیگر وارد خیابان اصلی شده ای. آنچه که بیش از همه ذهن ترا به خود سرگرم می کند، تعداد بسیار زیاد روحانیونی است که به چشم می خورند. انگار که آخوندها در این سی چهل سال گذشته کاری غیر از کلون و تکثیر همنوع خود نداشته اند. همه جا دیده می شوند. هر رقمی هم که دلت بخواهد پیدا می شود، پیر، جوان، بلند قامت، کوتاه قامت و حتی کوتوله، با عمامه سفید، با عمامه سیاه، با عبای سیاه، با عبای سفید، با عبای قهوه ای و حتی عبای سفید مایل به خاکستری... خلاصه از هر گونه ای که آدم به ذهنش برسد در این طایفه پیدا می شود. البته بیشترشان چاق و چله هستند و تقریبا تنها رهگذرانی هستند که لبخند بر لب دارند و چهره اشان نشان از خوشی و سرحالی دارد. هرکدام هم لبخند ویژه خود را دارند، یکی لبخند ملیح بر لب دارد، دیگری خنده ای وقیح و سومی چیزی میان این دو! ولی آنچه که در همه آنها مشترک است نگاه آنها به ملت و مردم عادی است: نگاه عاقل اندر سفیه رندی دغلباز که توانسته است دیگران را به آسانی بر سر کار بگذارد!

البته این کابوس به همیجا پایان نمی یابد. نزدیک فروشگاه تلویزیون که می رسی، یادی از گذشته ها می کنی که بارها به هنگام خرید نان، در پشت این دربهای شیشه ای نشسته و به جعبه جادویی و تصاویر جالب و دیدنی آن چشم دوخته بودی. تصاویری که گاه ترا به سرزمین های ناشناخته و مرزهای بی پایان می برد... اکنون فروشگاه بزرگتر شده است و تلویزیون های بیشتری در پشت دربهای شیشه ای روشن هستند. ولی در همه آنها یک چیز به چشم می خورد: آخوند! آن هم در رنگ و اندازه های گوناگون! یکی با ریش بلند، دیگری با ریشی کوتاهتر، آن یکی سر به زیر انداخته تا نگاهش به بانوی خبرنگار نیفتد، دیگری با نگاهی آلوده و دریده، چشم به نوباوگان دوخته، یکی سید خندان، دیگری آخوند ماتم گرفته برای درگذشت هملباس خود که در نود سالگی در سرزمین های دور چشم از دنیا بر بسته است. همگی آنها اما یک زبان مشترک دارند: زبان آمیخته به واژه های نامفهوم تازی و کلمات و عبارات دینی ساخته شده در حوزه علمیه. زبانی که ثابت کرده است می تواند ملت را به خوبی بر سرکار بگذارد و مردم را گول بزند.

کم کم دارد حساب کار دستت می آید. دیگر متوجه شده ای که آخوندها نه تنها در تلویزیون همه چیز را به اشغال خود درآورده اند بلکه در زنگی واقعی نیز چنگ بر همه چیز انداخته اند و مهمترین پست های قانونگذاری، قضایی و اجرایی کشور را نیز در دست خود گرفته اند. حتی در نیروهای نظامی و انتظامی نیز نقش های کلیدی را به دست دارند و سیاست های خارجی و داخلی کشور را تعیین می کنند. آنها نه تنها تعیین می کنند که زنان چه پوششی باید داشتیه باشند بلکه تصمیم می گیرند که دانش آموز و دانشجوی ایرانی چه چیزی را باید بیاموزد و چگونه باید به دنیای پیرامون خود بنگرد.

اندک اندک متوجه می شوی که همان آخوندهای خنزر پنزری که چهل پنجاه سال پیش مانند شغال از ژاندارم ها می ترسیدند، امروز کنترل جان و ناموس ملت را در دست خود گرفته اند و با در اختیار گذاشتن منابع ملی این کشور در خدمت بیگانگان، جایگاه خود را در بالاترین پست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی این کشور تثبیت و تضمین کرده اند. آن بیگانگانی که آخوبدها را بر سر کار آوردند به خوبی می دانستند که این طایفه تا به کجا حاضر است با آنها کنار بیاید.

اما دردناکترین بخش این کابوس این است که می بینی ملت پس از این همه بدبختی، آوارگی، جنگ، گرسنگی تحقیر و توسری، تازه به جایی رسیده است که برای انتخاب مجبور است میان این آخوند و آن آخوند یکی را برگزیند.

آنگاه است که آدم آرزو می کند ای کاش هیچگاه از این کما بیرون نیامده بود!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Kāre Irānihā be kojā keshide ast?

Kāre Irānihā be jāyi reside ast ke barāye entekhāb,
majburand miāne in ākhud va ān ākhund yeki rā bargozinand
Tasawor konid ke dar sāle 1355 khorshidi be komā rafteyid va az hameye ruydādhāyi ke dar in moddat dar Irān va jahān rokh dāde ast bikhabari. Nagahān dar sāle 1394 az komā birun miāyid (farze mahāl, ke mahāl nist) va nokhostin gāme khod rā pas az in khābe derāzmoddat bardāshte va bā konjkāvi mikhāhid sari be khiābān bezanid.

Az hamān dar ke vārede kuche mishavid, mibinid ke sar o ruye mahalle besyār taghyir karde ast va shoārhāye “marg bar in” va “marg bar ān” hame jāye dar o divārhā rā farā gerefte va chehreye ānhā rā zesht va khatkhati karde ast.

Kami pishtar ke miravid motavajjeh mishavid ke bishtare mardhā risheshān rā natarāshideand va sar o vaze dorost va hesābi nadārand. Be nazar miresad ke bishtareshān kamābish bā hamān lebāsi ke az rakhtekhāb birun āmadeand, rāhiye kuche shodeand va dārand sorāghe kār va gereftāriye khod miravand.

Hanuz be sare kuche naresideyid ke mibinid zanān va dokhtarān hamegi dar chādorhāye siāh va bolandi pichide shodeand ke hangāme rāh raftan ānhā rā shabihe kalāghhāye pa rboride karde ast. Kami khandedār be nazar miresand vali nazdiktar ke mishavid mibinid kamtar asari az khande va shādi dar ānhā yāft mishavad. Chehrehā bishtar yā ghamgin hastand , yā asabi! Va dar har do hālat mitavān be āsāni neshānehāyi az darmāndegi va vā dādan rā dar ānhā did.


Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

0 comments:

ارسال یک نظر