میدان تحریر قاهره در هشتم فوریه ۲۰۱۱ |
با این که شرایط دو کشور ایران و مصر از جهات بسیاری با یکدیگر تفاوت دارند ولی انقلابهایی که در سال ۱۹۷۹ و ۲۰۱۱ میلادی در این دو کشور رخ داده اند و بویژه روند پیدایش و هدایت این انقلاب ها از جهات و زوایای بسیاری به هم می مانند.
در مصر همانند ایران شهرها را به آتش کشیدند، راهپیمایی های خشونت آمیز به راه انداختند، به ادارات دولتی حمله بردند، ترس و ناامنی را در دل شهروندان جا دادند و با حاکم کردن آشوب و بی قانونی بر کشور، کنترل آن را از دست دولت خارج نمودند. انقلابیون خشمگین با ویران کردن دستکم ۹۰ ساختمان پلیس، کشور را دچار هرج و مرج نمودند. در برخی از شهرها مخالفان و موافقان حکومت، با خشونت تمام به جان هم افتادند و مانند سگ و گربه یکدیگر را لت و پار کردند.
این آشوبها، ۸۴۶ کشته، بیش از ۶۰۰۰ زخمی و خسارات روانی و مالی بسیاری را روی دست ملت مصر گذاشتند. ولی مهمترین نتیجه آن این بود که سرانجام پس از دو هفته و سه روز درگیری خونین، در ۱۱ فوریه ۲۰۱۱، عمر سلیمان معاون رئیس جمهور مصر اعلام نمود که حسنی مبارک از پست ریاست جمهوری کناره گیری کرده و قدرت رابه شورای عالی نیروهای مسلح مصر سپرده است.
زمینه این شورش و انقلابها، از مدتها پیش آماده شده بود و سازمانهای مخالف دولت مصر روزبروز بر سازماندهی و حضور خود می افزودند. درست مانند ایران، سازمانهای مخالف دولت مصر نیز، توسط کشورهای بیگانه پشتیبانی مالی، سیاسی و حتی اطلاعاتی می شدند. از کشورهایی مانند ترکیه و شیخک نشین های کناره شاخاب پارس گرفته تا سازمانهای اطلاعاتی غرب، همه در بسیج کردن مخالفان دولت مصر نقش موثری را بازی کردند که بیشتر در پنهان انجام می گرفت. هرچند که در روزهای پایانی حکومت حسنی مبارک، غربی ها دیگر حتی زحمت پنهان کاری را هم به خود نمی دادند و آشکارا در امور داخلی کشور مصر دخالت می کردند و می کوشیدند آشوب ها را به همان سمت و سویی به پیش ببرند که از مدتها پیش برنامه ریزی کرده بودند.
نقش آشکار رسانه های غربی در به خیابان کشاندن جوانان خام مصری دیگر بر کسی پوشیده نیست و آن را به هیچ روی نمی توان انکار کرد. همان گونه که نقش بی بی سی لندن را در به خیابان کشاندن جوانان خام ایرانی و تشویق آنان به آتش زدن خانه و کاشانه خود در انقلاب شوم ۵۷ در ایران را نیز نمی توان انکار کرد. شبکه های تلویزیونی غرب از جمله سی ان ان با اجاره کردن ساختمانهایی که بر میدان تحریر دید داشتند، ساعتها به پخش زنده از این میدان می پرداختند و با پشتیبانی روانی از مخالفان، نمی گذاشتند که آتش این شورش و انقلاب ویرانگر خاموشی بگیرد.
از سوی دیگر، غرب همانند ارتش ایران، در ارتش مصر رخنه کرده و توانسته بود تا بالاترین رده های آن راه پیدا کند و به اندازه کافی خودفروخته و جاسوس در میان نظامیان این کشور بپروراند و آماده کند. غرب درست مانند ارتش ایران، ارتش مصر را در هنگامه آشوب و ناامنی ها، مجبور به "بیطرفی" کرده و زیر پوشش آن، نیروهای نظامی و انتظامی را ناکارامد ساخته و راه را برای ورود اسلامگرایان جهان وطن هرچه بیشتر هموار ساخته بود.
غرب از سوی دیگر، با وعده و وعیدهای رنگارنگ به سیاستمداران آزمند مصری که از حول حلیم در دیگ افتاده بودند و می پنداشتند که با سرنگونی حسنی مبارک به نان و نوایی می رسند و همه کاره کشور می شوند، همراهی و همکاری آنان را خریده بود. درست به همان شیوه ای که در جریان انقلاب شوم ایران نیز، همکاری و همیاری سیاستمداران نابخرد ایرانی را خریده بود.
البته غرب، بعدها که پروژه انقلاب به نتیجه رسید و آنهایی را که می خواست بر سر کار آورد حاکم کرد، همه این قول و قرارها را به باد فراموشی سپرد و دم همپیمانان و دست آموزان پیشین خود را یکی پس از دیگری گرفته و در زباله دان انداخت و یا به دربدری و آوارگی فرستاد تا در غربت بپوسند و آرام آرام از میان بروند. ترور و سر به نیست شدن مخالفان جمهوری اسلامی در کشورهای غربی و "سهل انگاری" عمدی غرب در این رویدادها هنوز هم، پرسش های بسیاری را بدون پاسخ به جا گذاشته است. همان گونه که مرگ عمر سلیمان در بیمارستانی در اوهایو در آمریکا نیز سخنان بسیاری را بر سر زبانها انداخت.
غرب بارها این را ثابت کرده است که زمانی که پای منافعش در میان باشد، با کسی شوخی ندارد و حتی حاضر است همه قول و قرارهای خود را زیر پا بگذارد و همه نوکران خود را قربانی کند.
غرب در مصر نیز مانند ایران با دودوزه بازی و به بهانه این که حکومت های تازه، برابر با رای مردم و بر پایه اصول دمکراسی بر روی کار آمده اند، در پا گرفتن اسلامگرایان و به قدرت رساندن آنها نقش مهم و موثری را بازی کرد. غربی ها در ظاهر می گفتند که مخالف حکومت دینی در مصر هستند ولی در عمل اخوان المسلمین را یاری می کردند تا قدرت خود را هر چه بیشتر گسترش دهد و تثبیت کند. آن هم به بهانه این که مردم به آنها رای داده اند. درست همان دودوزه بازی که در آغاز حکومت جمهوری اسلامی در ایران نیز به کار گرفتند.
همه چیز داشت برابر با برنامه و سناریوی غرب پیش می رفت و داستان ایران داشت به خوبی در مصر کپی می شد تا این که درست در حساس ترین زمان ممکن، ارتش مصر در شبانگاه سوم ژوئیهٔ ۲۰۱۳ محمد مرسی را که با یاری اخوان المسلمین به ریاست جمهوری رسیده بود، برکنار کرده و عدلی منصور را به عنوان رئیس دولت موقت به جای او نشاند و با این کار از اسلامی شدن حکومت مصر پیشگیری کرد.
البته پس از این "دخالت" ارتش که به گفته غربی ها یک کودتای غیردمکراتیک بوده است، رویدادهای مهم دیگری نیز در مصر رخ داد که از جمله آنها می توان به ریاست جمهوری رسیدن عبدالفتاح سیسی اشاره کرد. ولی سوم ژوئیهٔ ۲۰۱۳ و برکناری اخوان المسلمین از قدرت سیاسی، همچنان مهمترین رویداد سیاسی-اجتماعی این کشور در تاریخ معاصر مصر و بویژه پس از انقلابهای ویرانگر موسوم به بهار عربی به شمار می آید که از فروپاشی مصر و نابودی آینده آن پیشگیری کرد. هرچند که راه در پیش گرفته شده توسط نظامیان به قدرت رسیده نیز دارای ایرادهایی است و نمی توان آن را ایده ال نامید. با این وجود حکومت آنان بارها بهتر از حکومت بنیادگران اسلامی است که غرب برای مصر آماده کرده بود و داشت آنها را به قدرت می رساند.
درست در همان نقطه ای که همافران ارتش ایران به دیدار خمینی رفتند و پشتیبانی خود را از او اعلام نمودند، ارتشیان مصر وظیفه ملی و میهنی خود را دریافته و با برکناری مرسی از قدرت، از افتادن این کشور به دام ویرانگر اسلام سیاسی پیشگیری کردند.
اکنون این پرسش به پیش می آید که چرا با وجود شباهت های بسیاری که این دو انقلاب به هم داشته اند، ارتش های این دو کشور واکنش هایی کاملا متفاوت از خود نشان دادند؟ چرا در هنگامه ای که همافران ایرانی به پیشگاه خمینی رفتند و به او سلام نظامی دادند، نظامیان مصری، نه تنها به مرسی سلام نظامی ندادند، بلکه نماد اخوان المسلمین و اسلام سیاسی را از کار برکنار کرده، دستگیر نموده و به زندان انداختند؟
برای یافتن پاسخ به این پرسش می توان به موارد بسیاری اشاره کرد و روی تفاوت های غیر قابل انکار بسیاری انگشت گذاشت و تجزیه و تحلیل های گوناگونی را ارائه داد. ولی به باور من تنها نگاهی کوتاه به وصیت نامه شاه نیز کافی است تا ما را متوجه مهمترین عوامل این تفاوت در واکنش ها، ساخته و دلایل آن را برایمان روشن سازد.
در وصیت نامه شاه آمده است:
... شگفت اتفاقی است ، در همان لحظاتی كه قلب من از حركت می ایستد ، قلوب افسران دلاور ارتش من نیز كه در تكاپوی نجات وطن بوده اند ، پیاپی آماج گلوله های دشمنان ایران قرار میگیرند، ...
همان گونه که می بینید، شاه می نویسد ارتش من، و نه ارتش ایران! این تنها، تفاوت در یک واژه نیست! این یک طرز تفکر و روش نگرش به پیرامون است. نگرشی که جای پای آن را در بسیاری از سیاستهای حکومت گذشته می توان یافت. تازه این تنها محدود به حکومت شاه هم نمی شود. این روش سابقه تاریخی دارد و تا گذشته های دور به پس برمی گردد. این روش نگرش به پیرامون، سرچشمه بسیاری از بدبختی های این کشور تا کنون بوده است...
آن افسران زبده ای که به حزب توده پیوستند و حتی تا مرز خیانت به کشور هم پیش رفتند، روی همین دست می گذاشتند و یا دستکم آن را بهانه قرار می دادند. خسرو روزبه در کتاب "اطاعت کورکورانه" خود، بارها مستقیم و غیر مستقیم به این موضوع اشاره کرده است و سخن از ارتش شاه می گوید و نه ارتش ملی ایران! برای آن افسران توده ای، ارتش، ارتش شاه بوده است و نه ارتش ایران، و خیانت به آن دهن کجی به شاه بوده است و نه خیانت به ملت! برای آن همافرانی که راهی خانه خمینی شدند تا به او سلام نظامی بدهند، ارتش، به عنوان نهادی از سیستم شاهنشاهی تعریف شده بود و نه ارتش ملت ایران! در حالی که برای آن افسران مصری که محمد مرسی را دستگیر کردند، ارتش به عنوان نهادی برای نگاهداری از منافع ملی کشور و پیشگیری از فروپاشی آن شناخته شده و آموزش داده بودند. به همین دلیل نیز اخوان المسلمین را از قدرت برکنار کردند. چون کشور و منافع ملی آن را تهدید می کرد.
البته به شاه نمی توان ایراد گرفت. محمدرضا پهلوی، بدون تردید یکی از ایراندوست ترین و میهن پرست ترین فرمانروایانی است که این کشور تا کنون به خود دیده است. ایراد از او نیست! به او از کودکی آموزش داده بودند که به جای "من" ضمیر "ما" را به کار ببرد. به او گفته بودند که این روش کشورداری است. گفته می شود که حتی خود شاه نیز، دستکم در سالهای پایانی، با چنین سیستمی مشکل داشته است. ولی پیرامون او را کسانی گرفته بودند که راهی غیر از آن برای او به جا نگذاشته بودند. حتی گفته می شود که یکی از دلایل اصلی "احساس تنهایی" شاه همین تضاد بوده است.
ایراد اصلی (تنها) از شاه نبود. شاه نیز این سیستم را به ارث برده بود. ایراد اصلی از کسانی بود که پیرامون او را گرفته بودند و با "خدایگان روی زمین" خواندن او، وی را از واقعیات به دور نگاه می داشتند. ایراد از سیستمی بود که چنین پیرامونیانی را می ساخت و بر مراکز حساس تصمیم گیری در کشور حاکم می کرد. ایراد از نگرشی بود که چنین سیستم پوسیده، ویرانگر و ناکارآمدی را برپا می داشت. ایراد از روش نگرش نخبگان و روشنفکران این کشور بود. و هنوز هم هست...
آنهایی که گرداگرد محمدرضا پهلوی را فرا گرفته بودند و او را "سایه خدا بر روی زمین" می خواندند، امروز بر روی علی خامنه ای نور سفید می تابانند (تا او را فرازمینی نشان دهند) و او را "رهبر مسلمین جهان" می نامند. همانها بودند که در حساس ترین و سخت ترین دوران این کشور در زمان انقلاب شوم ۵۷، نوکرمابانه در پیش شاه تا کمر خم شده، نوشته به دست او دادند و او را با احترام بسیار به پشت میکروفون کشاندند تا "صدای انقلاب شما را شنیدم" را بخواند و با آن هم کشور را دچار گرداب سهمگین تری کند و هم خود را به دربدری و نابودی نزدیکتر سازد. همانها، اگر زمانش برسد به دست علی خامنه ای نیز همین گونه نوشته ها را خواهند داد و بدتر از آن را بر سر او خواهند آورد... البته بازنده اصلی در هر دو حالت، کشور و ملت ایران خواهد بود و این ملت ایران است که بیشترین آسیب را خواهد دید.
تا زمانی که روش نگاهمان را به پیرامون تغییر ندهیم، تا زمانی که درنیابیم گرد آمدن قدرت در یک نقطه هم آسیب پذیر است و هم فساد آور، تا زمانی که ارزش خرد گروهی را ندانسته باشیم و آن را به عنوان الگویی برای سیستم حاکمیت خود نپذیرفته باشیم، چنین "پیرامونیانی" فرصت خواهند داشت تا سرنوشت کشور و ملت را تعیین کنند. اکنون تصور کنید که این "پیرامونیان" توسط بیگانگان سازماندهی و هدایت شوند...
قدرت سیاسی، دستگاههای اجرایی و قانونگذاری، سازمانهای انتظامی و نیروهای دفاعی کشور از جمله ارتش باید در اختیار و در جهت منافع ملی کشور باشند و نه در جهت منافع دینی و یا گروهی! این را افسران مصری، برخلاف همافران ایرانی، نیک می دانستند. ندانستن همین موضوع بود که همافران ایرانی را تشویق کرد تا ناخواسته به آتش گرفتن و ویرانی کشور خود دامن بزنند و دانستن همین مهم بود که افسران مصری را واداشت تا از فروپاشی کشورشان پیشگیری کنند. دلیل این تفاوت هم این بود که یکی، ارتش را از آن شاه می دانست و در جهت منافع او و دیگری، ارتش را از آن ملت می دانست و در جهت منافع ملی!
البته عوامل (مهم) دیگری، از جمله چشم بسته اعتماد نکردن افسران مصری به غرب و مهمتر از آن نقش مثبت فدراسیون روسیه، در این کار موثر بودند که پرداختن به آن فرصت دیگری را می خواهد.
اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!
__________________
____________________________________________________
Cherā Mesr be ruze Irān nayoftād?
Meydāne Tahrir dar Qāhere dar hashtome fevriye 2011 |
Bā in ke sharāyete do keshvare Irān va Mesr az jahāte besyāri bā yekdigar tafāvot dārand vali enqelābhāyi ke dar sāle 19790 va 2011 Milādi dar in do keshvar rokh dādeand va beviĵe ravande peydāyesh va hedāyate in enqelābhā az jahāt va zavāyāye besyāri be ham mimānand.
Dar Mesr hamānande Irān shahrhā rā be ātash keshidand, rāhpeymāyihāye khoshunatāmiz be rāh andākhtand, be edārāte doulati hamle bordand, tars va nāamni rā dar dele shahrvandān jā dādand va bā hakem kardane āshub va biqānuni bar keshvar, kontrole ān rā az daste doulat khārej nemudand. Enqelābiyune khashmgin bā virān kardane dastekam 90 sākhtemāne Polis, keshvar rā dochāre harj o marj nemudand. Dar barkhi az shahrhā mokhālefān va movāfeqāne hokumat, bā khoshunate tamām be jāne ham oftādand va mānande sag va gorbe yekdigar rā lat o pār kardand.
Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!
______________________________
0 comments:
ارسال یک نظر