۱۳۹۴ مهر ۳, جمعه

یادی از آن روزها

پیکر سوخته نفتکش غرق شده در نزدیکی خارگ - گوگل ارت
در جنگ تحمیلی هشت ساله (که سناریوی آن را غربی ها از پیش نوشته بودند و به هر روی باید رخ می داد و شاه را نیز به همین دلیل برداشتند که نمی خواست این جنگ را آغاز کند و سبب کشته شدن ایرانیان و نابود گشتن زیر ساخت های این کشور شود) هنوز هم نقاط مبهم و باز نشده بسیاری وجود دارند که حتی پس از گذشت سه دهه نیز همچنان دربسته و مرموز به جای مانده اند.

اما آنچه که مسلم است این است که بیگانگان نه تنها در به راه انداختن این جنگ ویرانگر دست داشتند، بلکه در روند گسترش آن نیز نقش مهمی را بازی می کردند و می کوشیدند تا با یاری رساندن به هر دوسوی جنگ، دامنه آن را گسترده تر کرده و از پیروز شدن نهایی یکی از دو طرف درگیر، جلوگیری کنند. چراکه در غیر این صورت احتمال این می رفت که جنگ ادامه پیدا نکند و برنامه های آنها را به هم بریزد. شوربختانه دست های آلوده بسیاری نیز در درون کشور آنها را در این راه یاری می کردند...

می گفت "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی. تا زمانی که این اولویت را به خاطر داشته باشی و در جهت آن گام برداری، وظیفه ات را نسبت به کشورت انجام داده ای!"

تا مدتها جزیره خارگ، که اسکله های نفتی اش آن روزها نقش مهمی را در صادرات نفت ایران بازی می کردند، یک منطقه امن به نظر می آمد که با یگان های ضدهوایی مستقر در آن (بویژه سکو های پرتاب موشک هاگ) فضا را بر روی جنگنده های عراقی، که در آن زمان بیشتر میگ ۲۱ روسی بودند، بسته بود. حتی می گفتند یک سرباز نیروی دریایی، توانسته بود یکی دو میگ عراقی را سرنگون کند. (و به همین دلیل هم یکی دو هفته مرخصی پاداش گرفته بود و اجازه داشت اگر می خواست با لباس شخصی به سر پست برود!) ...

هنگام ورودمان به جزیره، هنوز پایمان به خشکی نرسیده بود که یک افسر نیروی دریایی که قرار بود ما را توجیه کند، وارد هاورکرافت شد و خیلی کوتاه گفت: "ما در اینجا چیزی به نام وضعیت سفید نداریم، اینجا وضعیت یا قرمز پررنگ است و یا قرمز کمرنگ! همین را توی مغزتان فرو کنید کافی است تا بدانید کجا آمده اید..."

با این وجود تا چند ماه پس از ورودمان، اتفاق نگران کننده ای رخ نداد. کار به جایی رسیده بود که ما هم (مانند قدیمی ها) عادت کرده بودیم حتی با آژیر پررنگ هم به سنگر نرویم و به گونه ای رفتار کنیم که انگار چیز مهمی رخ نداده است.. واقعا چیز مهمی هم نبود... در آن دوردستها یک صدای ضعیف هوپیما که معلوم بود دارد خیلی بالا پرواز می کند شنیده می شد، سپس صدای چند ضدهوایی، و یکی دوبار هم صدای دیگری که با لرزش کمی همراه بود. آنهایی که سابقه بیشتری داشتند با خنده می گفتند عربهای شتر سوار، را توی میگ گذاشته اند و روانه ایران کرده اند، و آنها هم فکر می کنند همین که بمبها را در آسمان ایران بیرون بریزند کافی است! بیشتر بمبها هم در دریا فرود می آمدند. خدا می داند این خلبانهای عراقی در آن چند سال چقدر ماهی بیگناه را به کشتن دادند.

حتی یکی دوبار که برای تعمیر خط ارتباطی به منطقه شرکت نفت (شرق جزیره) رفته بودیم با این که وضعیت پررنگ بود و صدای آژیر ممتد به گوش می رسید و وضعیت به اصطلاح پررنگ پررنگ بود، بدون توجه به آژیر، کارمان را ادامه دادیم و خبری هم نشد. خلاصه جزیره خارگ امن بود ...

... تا یک بعدازظهر گرم و آرام که همه چیز تغییر کرد... وضعیت حتی پررنگ هم اعلام نشده بود، که ناگهان لرزش های عجیب و غریبی همه جا را فرا گرفت. مانند یک زمین لرزه بزرگ با این تفاوت که با صداهای بسیاری همراه بود آن هم از چند جهت مختلف. هنوز هم یادم هست بیرون که آمدم نخستین چیزی که دیدم پشت بال یک جنگنده عراقی بود. داشت از کنار ما (که بالای تپه رادار بودیم) می گذشت. درست بالای سکو های پرتاب موشک هاگ، که مربوط به نیروی هوایی می شد و در همسایگی ما قرار داشتند. اصلا خلبان را هم بخوبی می شد دید. حتی صدای یک ضدهوایی هم شنیده نمی شد!

سپس صدای چند هواپیمای دیگر، که داشتند به نفتکش بزرگی در اسکله غرب جزیره نزدیک می شدند. سرعت چندانی هم نداشتند، انگار دارند تمرین می کنند. پوزه، وسط و دم نفتکش را زدند و بعد، صدای مهیب انفجار و آتشی که از یکی دو مخزن نفتی مورد اصابت قرار گرفته زبانه می کشید... و پس از آن بود که صدای آژیرها بلند شد ... و ضدهوایی هایی که اصلا معلوم نبود به چی و کجا شلیک می کردند... جنگنده های عراقی که دیگر اثری از آنها نبود. آنها که کارشان را کرده بودند و همگی نیز رفته بودند. هیچ نشانی هم دیگر از آنها دیده نمی شد...

همه هاج و واج مانده بودیم. حتی بچه های رادار دریایی، که "همه چیز را می توانستند ببینند" هم شگفت زده بودند و چیزی برای گفتن نداشتند. تازه آن گاه بود که ما متوجه شدیم اسکله "تی" را نیز زده اند. از بالای تپه رادار که سنگر و خوابگاههای ما در آنجا قرار داشت، به خوبی می شد اسکله را دید. درست وسط این اسکله که مانند حرف لاتین ت ساخته شده بود را بمباران کرده بودند. می گفتند واحد کنترل بارگیری این اسکله، که زمانی بزرگترین اسکله نفت در خاور میانه بوده، در همان وسط اسکله قرار داشته است. بدون این واحد، اسکله نمی توانست نفت بار زده شده به نفتکش ها را به درستی کنترل کند. خدا می داند صاحبان نفتکش ها تا چه اندازه از این موضوع استفاده کردند و با دستکاری در ظرفیت واقعی نفتکش، نفت مفت به کشتی زدند و در بازار سیاه نزدیک بندر رتردام در هلند به فروش رساندند و پول پارو کردند!...

از سه سوی جزیره دود بلند می شد. در سایت نیروی هوایی که همسایه ما بود ولی به دلیل دو رشته سیم خاردار بلند ما هیچگاه با هم ارتباطی نداشتیم، جنب و جوش عجیبی به راه افتاده بود. پیدا نبود دارند چکار می کنند. ولی آنچه که بخوبی می شد دریافت این بود که آنها نیز کاملا غافلگیر شده بودند...

در سنگر محل کارمان که کنار خوابگاه قرار داشت هم غوغا بود. ما در بخش مخابرات داخلی خدمت می کردیم و وظیفه داشتیم که پاسگاههای نیروی دریایی که در پیرامون جزیره پراکنده بودند را با سیستمی قدیمی (ولی امن از نظر شنود) به هم مرتبط کنیم. از راه تلفن "باسیم" اخبار را از آنها دریافت می کردیم و بی درنگ آن را به بالا (که نمی دانیم کی بود و در کجا قرار داشت) می فرستادیم. شب و روز هم نداشت و همیشه کسی پشت خط بود. در کل پنج، شش ناوی بودیم که آنجا را می گرداندیم. آشنایی با الکترونیک شرط پذیرش در آنجا بود. سابقه سر هم کردن یکی دو رادیوی "مهران کیت" کافی بود تا افسر مسول را وادارد مرا در روز تقسیم به این بخش بیاندازد. تعمیر خط ها هم بر عهده ما بود. مسیر سیم هایی که پاسگاهها را به مرکز ما وصل می کرد را مانند کف دستم می شناختم و هنوز هم پس از گذشت سالها، بیشتر آن ها را به خاطر دارم... بارها روی گوگل ارت، مسیر سیم ها را که از جاهای مختلفی، از سایت نیروی هوایی و سایت شرکت نفت گرفته تا محل خواب آهوهای جزیره می گذشتند، را دنبال کرده ام و خاطرات آن روزها را در ذهن خود زنده نگهداشته ام...

به سنگر مخابرات که زیر زمین بود رفتم. چراغ تلفن پانزده پاسگاه پیرامون جزیره خاموش نمی شد. هر کس می خواست خبر پاسگاهش را زودتر بدهد... همه هیجان داشتیم... حتی آنهایی که باید خبر را از ما می گرفتند. خوشبختانه در بیشتر موارد تنها کافی بود که (رییس) پاسگاه را به آن سوی خط (که نمی دانستیم کجا بود!) وصل می کردیم. البته مجاز بودیم و حتی در مواردی می بایست روی خط می ماندیم و گوش می دادیم... تحمل آن همه عصبانیت از سوی دیگر خط که گاهی نیز به تهدید و تشر هم می کشید، برای من یکی، که بسیار سنگین و دشوار بود. ناسلامتی ما در منطقه ۲۴ ساعته جنگی، با آن امکانات بسیار کم و آن آب زنگ زده، داشتیم با جان خود بازی می کردیم. آنگاه یکی، که معلوم نبود کجای تهران، شیراز، بوشهر ... زیر کولر نشسته بود، با عصبانیت می پرسید که چگونه ما نظامی های تنبل (!) نتوانسته ایم گزارش دقیق از خسارات وارده را آماده کنیم. برخی از آنها که اصلا معلوم بود نه جغرافیای جزیره را درست می دانند و نه از موقعیت و جایگاه واحدهای نظامی پراکنده در جزیره شناخت کامل و درستی دارند...

یکی دوبار نیز کسی را پشت خط داشتیم که نه تنها خونسرد بود بلکه برخورد محترمانه و مناسبی هم داشت و هربار گفتگو را با "خسته نباشید" به پایان می برد. گویا از سپاه پاسداران بود... این تفاوت رفتار میان ارتش و سپاه را بارها تجربه کرده بودم. البته گناه به گردن پرسنل ارتش نیست و به هیچ روی نباید فداکاری های بی دریغ و از جان گذشتگی های بی مانند ارتش را در زمان جنگ فراموش کرد. ولی این تفاوت وجود داشت. نمی دانم هنوز هم هست یا نه...

اسکله "تی" در شرق و مخازن نفت در مرکز جزیره خارگ - گوگل ارت
البته این تنها باری نبود که نسبت به سپاه پاسداران احساس مثبت پیدا می کردم (البته هیچگاه هم نسبت به آن احساس منفی آن گونه که نسبت به کمیته داشتم در من وجود نداشت). یادم می آید پایین که می رفتیم (مرکز شهر برای ما که روی تپه بودیم پایین نامیده می شد) افراد تازه وارد به جزیره را می دیدیم و گاهی نیز با آنها سر گفتگو را باز می کردیم. یک بار چند پاسدار (وظیفه) را دیدیم و نمی دانم چه شد که به گفتگو در مورد تاریخ ایران پرداختیم. برخلاف انتظار ما یکی از آنها (با آن ریش و پشم بلندش) آغاز کرد و تاریخ ایران را از زمان هخامنشیان به طور خلاصه توضیح داد و پیوند آن با شریط آن روز ایران و وظیفه تاریخی که بر عهده جوانان و بویژه نیروهای نظامی کشور است را تشریح کرد. می گفت "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی. تا زمانی که این اولویت را به خاطر داشته باشی و در جهت آن گام برداری، وظیفه ات را نسبت به کشورت انجام داده ای."

نمی دانم آنجا چکار می کردند. نه آنها گفتند و نه هم ما پرسیدیم. رسم هم نبود. اصلا برخی از ماموریت ها باید پنهان می ماند. سرانجام هم از جزیره رفتند... بعدها شنیدیم که در یک عملیات جنگی، تقریبا همه انها کشته شده اند...

یکی از دستوراتی که در اجرای آن سختگیری هم می شد، این بود که کسی حق نداشت به اتاق مرکز بیاید و مزاحم اپراتوری که سر پست بود بشود، حتی برای خود ما هم این دستور به کار گرفته می شد و نمی توانستیم در زمانی که پست نداشیم نزد همکارمان برویم و سر گفتگو را باز کرده و حواس او را پرت کنیم. ولی آن روز چهار پنج نفری دور میز مرکز تلفن گرد آمده بودیم و هر کس داشت کسی را پاسخ می داد و یا پاسگاهی را به جایی وصل می کرد...

باید به پاسگاههای جنوب می رفتم. موتور هوندایی همیشه در اختیار ما بود. باید از آنجایی می گذشتم که نزدیک به نفتکش آتش گرفته بود. ماشین های بسیاری در راه بودند. از آمبولانس گرفته تا واحدهای گوناگون شرکت نفت، حراست اسکله و حفاظت اطلاعات ارتش. غوغایی بود. تنها به تک و توکی اجازه داده می شد که به نزدیکی نفتکش بروند. گویا احتمال انفجار آن را می دادند (چیزی که خوشبختانه در عمل رخ نداد و آتش سوزی این نفتکش تقریبا دو هفته به درازا کشید و هر از چند گاهی یکی از کمپارتمانهای آن که به منظور ایمنی با دیوار فلزی از هم جدا شده بودند آتش می گرفت و منفجر می شد).

خوشبختانه چند تن از بچه های نیروی دریایی هم آنجا بودند و سبب شدند تا به من اجازه عبور بدهند. از روبروی نفتکش که رد می شدم چند آمبولانس و پرسنل شرکت نفت را دیدم که سرگرم بودند. فاصله نفتکش تا خشکی چندان هم کم نبود با این وجود گرمای سوزان آتش نفتکش، صورت آدم را آزار می داد. آنسوتر پرسنل آمبولانس گرد آمده بودند. نزدیک که شدم جسدی را دیدم. از ترس نزدیک بود سکته کنم. تا آن روز همه جور جسد و پیکر بیجانی را دیده بودم و اصلا ترسی از آن نداشتم. ولی این چیز دیگری بود. انگار مرغی که بیش از اندازه آب پز شده و همه گوشتهایش وارفته بود و تنها استخوانهایش را می شد دید. می گفتند از کارکنان نفتکش بوده است... پیکر بی جان او را بردند ولی هنوز پس از سه دهه، پیکر سوخته آن نفتکش را می توان در گوگل ارت دید که بخشی از آن از آب بیرون زده است و یادآور یکی از تلخترین دوران این جزیره زیبا و دوست داشتی است...

راهم را ادامه دادم. پاسگاهها همه سر جایشان بودند. چقدر خوشحال بودم که بچه های پاسگاهها را سالم می دیدم. هربار که آنجا می رفتم، یا گلگی می کردند که چرا آنها را به پاسگاههای دیگر وصل نکرده ایم و یا خبر می دادند که خانواده هایشان قرار است چند روز دیگر زنگ بزنند و خواهش می کردند که حواسمان به آن باشد. ولی این بار همه می خواستند بدانند که آن سوی جزیره چه خبر است و مرتب می پرسیدند آیا بچه های نیروی دریایی مورد اصابت قرار گرفته اند و یا مرکز شهر هم بمباران شده یا نه. (پاسگاههای جنوب جزیره، کنار تپه کوه مانندی قرار داشتند و آن سوی جزیره را نمی توانستند ببینند.) و هنگامی که می شنیدند نیروی دریایی تا کنون هیچ کشته ای را اعلام نکرده است چهره اشان باز می شد...

تصمیم گرفتم از آن سوی جزیره به سایت خودمان برگردم . در راه می توانستم به نزدیکی مخازن نفت آتش گرفته نیز سری بزنم. تنها ایرادش این بود که باید از تقاطع موسوم به "سه راهی مرگ" می گذشتم. ولی چاره ای نبود. به هر حال بهتر از دیدن آن جسد ترسناک و عجیب و غریب بود...

در محوطه شمالی شرکت نفت که مخازن بزرگ یک میلیون بشکه ای قرار داشتند، یکی از مخازن نفت مورد اصابت قرار گرفته بود و در میان زبانه های بلند آتش در حال سوختن و آب شدن بود. نزدیکتر که شدم چند کارگر و کارمند شرکت نفت را دیدم که مانند آدم های جادو شده، به شعله های آتش زل می زدند. انگار باورشان نمی شد. یکی دو تایشان هم نشسته بودند و داشتند گریه می کردند. خواستم دلداریشان دهم. یکی از آنها برگشت و گفت "سرکار جان نمی دانی برای هرکدام از اینها چقدر زحمت کشیده شده است. چقدر عرق ریختیم تا اینها به اینجا رسیدند، اکنون دارند جلوی چشمانمان ویران می شوند. دیدم چیزی برای گفتن ندارم. راهم را به سمت سایت ادامه دادم. از "سه راهی مرگ" هم گذشتم. بوی باروت همه جا را گرفته بود. چند جا هم سفید شده بود. سنگ های آن سمت جزیره با اصابت بمب تبدیل به پودر آهک مانندی می شدند و همیشه هم وسط آن یک نقطه سیاه دیده می شد که مربوط به بخش فلزی بمب بود. همیشه هر گاه از کنار آنها رد می شدم احساس چندش آوری به من دست می داد. هیچگاه نتوانستم به آن عادت کنم...

به سایت که رسیدم، بیدرنگ به سنگر مخابرات رفتم. دیگر خبری از آن غوغا نبود و آرام شده بود. یکی از بچه ها سر پست بود. سرکی کشیدم. چراغ تلفن پاسگاهها همگی خاموش بودند. بیرون آمدم. یکی از هم خدمتی ها را دیدم. خواستم سری به خوابگاه بزنم. او هم آمد. باهم راه افتادیم. در را که باز کرد صدای رادیو شنیده می شد. هنوز در را کاملا باز نکرده بود که ایستاد. برگشت و آن را محکم بست. از آن پشت صدا هنوز شنیده می شد: "فضل الله المجاهدین علی القادین اجرا ..." گفت این فضل الله اجرا عظیما را که می شنوم انگار دارند هزار تا دشنام خواهر و مادر بهم می دهند. پرسیدم حالا دیگر قحطی کانال است که بچه ها دارند این کانال ها را می گیرند؟ اصلا کی حوصله شنیدن صدای گوشخراش و نکره آن را دارد؟ گفت هواپیماهای عراقی هنگام بمباران عکس و فیلم گرفته اند و تلویزیون عراق آن را مرتب نشان می دهد .سایت ما هم کاملا در تصویر است و بچه ها تا کنون چند بار آن را نگاه کرده اند. رادیو مجاهد هم برنامه های عادی اش را قطع کرده و پشت سر هم بیانیه های پیروزی می خواند...

رفتیم روی یکی از تخته سنگ های کنار ساختمان رادار نشستیم. آنتن رادار داشت مانند همیشه می چرخید و آواز مخصوص خود را که هر دور دوباره تکرار می شد، را سر می داد. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده است... خورشید داشت کم کم غروب می کرد. نفتکش همچنان در حال سوختن بود و دود سیاهرنگی همچنان از اسکله "تی" بلند می شد...

مدتها بعد شنیدیم که فرمانده نیروی هوایی جزیره را دادگاه صحرایی کرده بودند. نمی دانم راست بود یا نه. ولی تردیدی ندارم که دست های آلوده بسیاری در درون کشور و بویژه در بالای آن، بیگانگان را یاری کردند تا در آتش این جنگ خانمانسوز بدمند و آن را تا زمانی که به سودشان بود ادامه دهند.

هر از چند گاهی صدای آن پاسدار وظیفه را می شنوم که می گفت: "اولویت نخست در شرایط کنونی، دفاع از خاک کشور است. فرقی هم نمی کند در چه لباس و چه سمتی باشی..."

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Yādi az ān ruzhā!

Peykare sukhteye naftkeshe gharq shode dar nazdikiye Khārg
Google Earth
Dar Jange Tahmiliye hasht sāle (ke senārioye ān rā Gharbihā az pish neveshte budand va be har ruy bāyad rokh midād va Shāh rā niz be hamin dalil bardāshtand ke namikhāst in jang rā āghāz konad va sababe koshte shodane Irāniān va nābud gashtane zirsākhthāye in keshvar shavad) hanuz ham noqāte mobham va bāz nashodeye besyāri vojud dārand ke hattā pas az gozashte se dahe niz hamchonān darbaste va marmuz be jāye māndeand.

Ammā ānche mosallam ast in ast ke bigānegān na tanhā dar be rāh andākhtane in jange virāngar dast dāshtand, balke dar ravande gostareshe ān niz naqshe mohemmi rā bāzi mikardand va mikushidand tā bā yāri resāndan be har do suye jang, dāmaneye ān rā gostardetar karde va az piruz shodane nahāyiye yeki az do tarafe dargir jelougiri konand. Cherāke dar gheyre in surat ehtemāle in miraft ke jang edāme peydā nakonad va barnāmehāye ānhā rā be ham berizad. Shurbakhtāne dasthāye āludeye besyāri niz dar darune keshvar ānhā rā dar in rāh yāri mikardand.

Migoft: “Oulaviyate nokhost dar sharāyete konuni, defā az khāke keshvar ast. Farqi ham namikonad ke dar che lebās va semmati bāshi. Tā zamāni ke in oulaviyat rā be khāter dāshte bāshi va dar jahate ān gām bardāri, vazifeat rā nesbat be keshvarat anjām dādeyi!”

Tā moddathā jazireye Khārg, ke eskelehāye naftiash ān ruzhā naqshe mohemmi rā dar sāderāte nafte Irān bāzi mikardand, yek mantaqeye amn be nazar miāmad ke bā yegānhāye zeddehavāyiye mostaqar dar ān (beviĵe sakkuhāye partābe mushake Hāg) fazā rā bar ruye jangandehāye Erāqi ke dar ān zamān bishtar Mig 21e Rusi budand, baste bud.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ شهریور ۳۰, دوشنبه

جایگزینی گاز روسیه با گاز ایران: از هول حلیم در دیگ نیفتیم

اتحاد راهبردی ایران و روسیه به سود ملتهای هر دو کشور است
روزنامه های خارجی نوشته اند که اروپایی ها برای جایگزینی گاز روسیه، در صدد وارد کردن گاز از ایران هستند.

روزنامه های داخلی هم، بویژه آنهایی که دستشان در جیب دولت است، سر از پا نشناخته، حسابی ابراز شادمانی کرده اند و این خبر را به گونه ای بازتاب داده اند که انگار قرار است از همین فردا ایران میلیون ها دلار به جیب بزند و با آن نابسامانی های کشور را برطرف کند!

واقعیت داستان اما، به گونه دیگری است! در واقع این دامی است که غرب برای ایران گسترده است. اگر ایران در این دام بیفتد با دست خودش، گورش را کنده است! هدف غرب از این بازیها تنها این است که ایران را به عنوان ابزاری ارزان برای رویارویی با روسیه به کار بگیرد. در این صورت، نتیجه این رویارویی هر چه باشد، بازنده اصلی آن ایران است!

شرایط کنونی منطقه و جهان به گونه ای در هم تنیده و پیش رفته است که منافع ملی ایران و روسیه در یک جهت قرار گرفته اند. روسیه کنونی از فروپاشی ایران نه تنها هیچ سودی نمی برد، بلکه آن را به عنوان تهدیدی برای منافع ملی خود نیز به شمار می آورد. باید از این فرصت استفاده کرد و با ایجاد یک اتحاد راهبردی با روسیه، یکپارچگی و آینده کشورمان را تضمین کنیم.

اگر غرب به هدف خود برسد و روسیه را به زانو درآورد، آنگاه آسانتر می تواند ایران را زیر فشار بگذارد چراکه دیگر قدرتی مانند روسیه نیست که (دستکم بر روی کاغذ) بتواند جلوگیر آنها باشد. و اگر غرب نتواند روسیه را به زانو درآورد، آنگاه ایران باید منتظر واکنش های منفی روسیه باشد و حتی امکان این نیز وجود دارد که روسیه به غرب در مورد ایران چراغ سبز نشان بدهد و همان بلایی بر سر ایران بیاید که بر سر لیبی آمد.

قذافی در روزهای آخر حکومت که در تله غرب افتاده بود و راه پس و پیش نداشت، هی تهدید می کرد که به روسیه نزدیک خواهد شد و با این کشور اتحاد فلان و بهمان خواهد بست. ولی برخلاف انتظار همگان روسیه هیچ واکنش (مثبت) رسمی نسبت به آن نشان نمی داد.

در واقع دلیل اصلی تصمیم روسیه، رویدادهای پشت پرده ای بود که چندی پیش رخ داده بود و در آن، قذافی که در آن زمان دوست غرب بشمار می آمد و غربی ها او را (مانند حسن روحانی و جواد ظریف امروز) چپ و راست تکریم می کردند، دستکم در چند مورد در کار "گازپروم" کارشکنی کرده بود و دست روسیه را (در برابر غرب) در حنا گذاشته بود. در واقع قذافی به پوتین نارو زد و نتیجه اش را هم دید.

روسیه در آن زمان غیر مستقیم از راه فرانسه به غرب چراغ سبز نشان داد (فراموش نکنیم که در شبی که قرار بود متحدان غربی در مورد لیبی تصمیم بگیرند، هنوز جلسه پایان نیافته بود که در میان شگفتی دیگر اعضای گروه بویژه ایتالیا، اعلام شد که میراژهای فرانسوی در حال عملیات در لیبی هستند!) در ضمن ایتالیا یکی از بازندگان رویداد لیبی و سرنگونی قذافی بود.

روسیه در جریان لیبی، هم گذاشت تا قذافی را سرنگون کنند و هم پس از سرنگونی قذافی، آن را به عنوان امتیازی در برابر غرب به کار گرفت و غرب را مجبور کرد تا در جریان پس گرفتن کریمه، نتواند دست به اقدام چشمگیری بزند.

در سرنگونی قذافی، دولت فرانسه هماهنگ کننده اصلی و یکی از فعال ترین اعضای ناتو بود که با دسیسه های برنامه ریزی شده خود لیبی را به ویرانی کشاند. البته پس از سرنگونی قذافی، فرانسه هم بیشترین سهم از دارایی های لیبی در بانک های اروپا را به خود اختصاص داد.

هم اکنون نیز فرانسوی ها در میان کشورهای غربی، بیشترین رابطه را با دولت روحانی دارند. سیاستمداران فرانسوی که چپ و راست وارد تهران می شوند، حسن روحانی و جواد ظریف را به همان جایی می کشانند که قذافی را کشاندند.

نگرانی از این نیست که چه بر سر حسن روحانی و جواد ظریف خواهد آمد. نگرانی از این است که با دسیسه های آشکار و پنهان غرب، چه بر سر ایران و ملت آن خواهد آمد؟

البته یک احتمال دیگر نیز وجود دارد و آن این که غرب و روسیه به گونه ای با هم کنار بیایند و به صلاح خود ببینند که دست از دشمنی با یکدیگر بردارند. در این مورد که دیگر نتیجه اش کاملا آشکار است و ما ایرانی ها حتی پیش تر هم آن را آزموده ایم و هنوز که هنوز است از نتایج شوم آن رنج می بریم(قرارداد ترکمانچای).

اتفاقا همان زمان نیز همین فرانسوی ها بودند که توسط مزدوارن آخوند خود (حسن روحانی های آن زمان) ایران را تحریک کردند تا به جنگ با روسیه برود. زمانی هم که با روسیه کنار آمدند، پشت ایران را خالی کردند و سبب شدند تا بخش بزرگی از خاک ایران از دست برود. به نظر می رسد که تاریخ دارد دوباره تکرار می شود.

هم میهنان گرامی،
نگذاریم کسانی مانند آخوندک حسن روحانی و وزیرک فیسبوک باز جواد ظریف، ایران را به ویرانی بکشانند. غرب مدتهاست که می خواهد ایران را چند پاره کند. یکی از دلایلی که تا کنون نتوانسته است به این هدف خود برسد، این است که ایران با روسیه رابطه دارد. هر چند که این رابطه آن چنان که باید سفت و محکم نیست. ولی غرب می خواهد همین رابطه را نیز از میان بردارد تا دستش را برای عملیات سپسین (بعدی) خود باز نماید. بهوش باشیم، آنها در اندیشه ما نیستند.

شرایط کنونی منطقه و جهان به گونه ای در هم تنیده و پیش رفته است که منافع ملی ایران و روسیه در یک جهت قرار گرفته اند. روسیه کنونی از فروپاشی ایران نه تنها سودی نمی برد، بلکه آن را به عنوان تهدیدی برای منافع خود نیز به شمار می آورد. باید از این فرصت استفاده کرد و با ایجاد اتحاد راهبردی با روسیه، یکپارچگی و آینده کشورمان را تضمین کنیم.

وگرنه راهی که آخوندک روحانی و وزیرک ظریف در پیش گرفته اند ما را به همان جایی خواهد برد که آخوندهای دوره قاجار، ایران را با فتوای جنگ با روسیه و دشمنی بیهوده با همسایه شمالی بردند.

بیهوده نیست که فرانسوی ها دوباره راه ایران را در پیش گرفته اند و بیهوده هم نیست که میهن پرستان ایرانی، توافق وین را یک ترکمانچای ننگین دیگر می نامند!

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Jāygoziniye gāze Russiye bā gāze Irān:
Az houle halim dar dig nayoftim

Ettehāde rāhbordiye Irān va Russiye be sude
mellathāye har do keshvar ast
Ruznāmehāye khāreji neveshteand ke Urupāyihā barāye jāygoziniye gāze Russiye, dar sadade vāred kardane gāz az Irān hastand.

Ruznāmehāye dākheli ham, be viĵe ānhāyi ke dasteshān dar jibe doulat ast, sar az pā nashnākhte, hesābi ebrāze shādmāni kardeand va in khabar rā be guneyi bāztāb dādeand ke engār qarār ast az hamin fardā Irān millionhā dolār be jib bezanad va bā ān nābesāmānihāye keshvar rā bartaraf konad!

Vāqeiyate dāstān amma, be guneye digari ast! Dar vāqe in dāmi ast ke Gharb barāye Irān gostarde ast. Agar Irān dar in dām bioftad, bā daste khodash, gurash rā kande ast. Hadafe Gharb az in bāzihā tanhā in ast ke Irān rā be onvāne abzāri arzān barāye ruyāruyi bā Russiye be kār begirad. Dar in surat, natijeye in ruyāruyi har che bāshad, bāzandeye asliye ān Irān ast!

Sharāyete konuniye Mantaqe va jahān be guneyi dar ham tanide va pish rafte ast ke manāfeye melliye Irān va Russiye dar yek jahat qarār gerefteand. Russiyeye konuni az forupāshiye irān na tanhā hich sudi namibarad, balke ān rā be onvāne tahdidi barāye manāfeye melliye khod niz be shomār miāvarad. Bāyad az in forsat estefāde kard va bā ijāde yek ettehāde rāhbordi bā Russiye, yekpārchegi va āyandeye keshvaremān rā tazmin konim.

Agar Gharb be hadafe khod beresad va Russiye rā be zānu darāvarad, āngāh āsāntar mitavānad Irān rā zire geshār begozārad.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________

۱۳۹۴ شهریور ۱۸, چهارشنبه

بازی حساب شده آیت الله علی خامنه ای

علی خامنه ای، ولادیمیر پوتین، محمود احمدی نژاد
نوشته پیشین با این پرسش به پایان رسید که چگونه علی خامنه ای با همه بدبینی های (بجایی) که نسبت به اهداف غرب دارد، حاضر شده است تا به اینجا با توافق وین همراهی کند و چرا؟

برای یافتن پاسخ باید به سال ۱۳۸۸ برگشت. چراکه رویدادهای خرداد آن سال، بیشترین تاثیر را بر تغییرات سیاسی سالهای بعد، از جمله برگزیده شدن حسن روحانی به ریاست جمهوری و به توافق رسیدن گفتگوهای هسته ای، داشته است.

نخستین دوره ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد در حالی به پایان می رسید که او و یارانش روزبروز بیشتر متقاعد می شدند که با وجود آخوندهای دارای قدرت در حکومت نمی توانند هیچکدام از برنامه های خود را به پیش ببرند. مخالفت های گاه و بیگاه احمدی نژاد با آخوندها و ایستادگی بی سابقه او در برابر دستورات خامنه ای نیز از همینجا سرچشمه می گرفت.

از سوی دیگر علی خامنه ای که این گونه مخالفت ها را برنمی تافت، تلاش می کرد که با فشار آوردن به احمدی نژاد هشدارهای لازم را به او بدهد. خامنه ای برای این گونه موارد، راه حل آشکاری دارد. زمانی که بخواهد یک گروه را زیر فشار بگذارد، به مخالفان آن گروه میدان می دهد و حتی موقتی هم که شده اجازه می دهد تا آن گروه را زیر باد انتقاد بگیرند. خامنه ای با این روش توانسته است گروههای گوناگون حاکمیت را تاکنون زیر کنترل خود داشته باشد.

نزدیکی به روسیه و اتحاد راهبردی با این کشور، از اندک گزینه های به جا مانده برای ایران است. به نظر می رسد که علی خامنه ای با همراهی ضمنی با توافق وین، قصد زمینه سازی برای پیاده کردن این برنامه را دارد. اگر این گونه باشد، می توان به آینده روشن ایران و ایرانیان امیدوار بود.

برای رویارویی با احمدی نژاد، کسی بهتر از میر حسین موسوی پیدا نمی شد. البته هرچند که سید علی خامنه ای و سید میر حسین موسوی با هم نسبت خویشاوندی دارند ولی آب این دو سید در یک جوی نمی رود و اختلافات آنها حتی به دوره روح الله خمینی هم می رسد. با این وجود در دیداری که موسوی پیش از انتخابات ریاست جمهوری با خامنه ای داشت، آشکارا از وی چراغ سبز دریافت کرد تا به عنوان کاندیدا در انتخابات شرکت کند. البته این ظاهر کار بود. در واقع پیش از این دیدار، مستقیم و غیر مستقیم به موسوی پیام داده شده بود و او را به شرکت در انتخابات تشویق کرده بودند. حتی گفته می شود که موسوی در آغاز تمایل چندانی به این کار نداشته است ولی به هر روی تشویق های بیت رهبری از یک سو و پشتیبانی مخالفانی که پیدا نیست از کجا دستور می گرفتند از سوی دیگر، سرانجام موثر واقع می شود و موسوی برای ریاست جمهوری نامنویسی می کند.

رویدادهای پس از آن را هم که همه به یاد داریم. فضای باز بی سابقه ای که بوجود آمده بود، احمدی نژاد را (با همه اختلافاتی که با آخوندها داشت) به عنوان نماینده سیاست حاکم به باد انتقاد می گرفت و به همان نسبت از موسوی به عنوان قهرمانی که می توانست ایران را از مشکلات و نابسامانی هایش رهایی بخشد، ستایش می کرد. پس از آن نیز داستان تقلب حکومت در شمارش آرا پیش آمد که پای ملت را به خیابان ها کشاند و احمدی نژاد را هر چه بیشتر زیر فشار گذاشت. سرانجام هم خامنه ای با نزدیکتر خواندن دیدگاه خود به احمدی نژاد، او را "نجات" داد و سبب شد تا سرو صداها کم کم بخوابد و کشور روند عادی خود را بازیابد.

پس از این رویداد، نه تنها از اعتبار داخلی و خارجی احمدی نژاد کاسته شده بود بلکه او دیگر مانند گذشته امکان مخالفت با خامنه ای را نداشت و مجبور بود خود را با خواسته های او هماهنگ کند. موسوی و کروبی هم که از همان آغاز قرار نبود برگزیده شوند را نیز گرفتند و بازداشت خانگی کردند که هنوز هم ادامه دارد... ظاهرا همه چیز به خوبی پیش رفت و سناریو به همان گونه ای که خامنه ای می خواست پیاده شد. البته این، همه واقعیت آن رویداد نیست. درست است که خامنه ای به آنچه می خواست رسید ولی برای آن مجبور شد بهای سنگینی بپردازد.

در واقع با این که برنامه بیت رهبری "خوب" ریخته شده بود ولی هیچگاه پیش بینی این را نکرده بود که ملت آن گونه به خیابانها بریزند و آن گونه بدون ترس دست به اعتراض بزنند. به همین دلیل هم بود که پس از تظاهرات میلیونی مردم در ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، نشانه های دستپاچگی و وحشت در نیروهای امنیتی و آخوندهای حاکم بخوبی دیده می شد.

اکنون آشکار شده است که دستگاههای امنیتی غرب و رسانه های غربی در گسترش و فراگیر شدن این تظاهرات نقش برجسته ای داشته اند و بویژه شبکه های اجتماعی و رادیو و تلویزیون های غربی توانسته بودند وظیفه خود در ایجاد هیجان و به راه انداختن شورش و درگیری در کشور را به خوبی انجام دهند. این درست همان چیزی بود که آخوندها به اندازه کافی به آن نپرداخته و در برنامه خود منظور نکرده بودند.

تظاهرات روزبروز بزرگتر می شدند و روزبروز شعارهای رادیکالتری به گوش می رسیدند. در اینجا باید تصمیم گرفته می شد. از یک سو علی خامنه ای به عنوان رهبر باید تصمیم می گرفت به درخواست های ملت پاسخ مثبت بدهد یا نه. او می دانست که اگر به خواسته های ملت تن در دهد، سبب دلگرمی مردم و گسترش خواسته های آنها خواهد شد و این ریسک را به همراه خواهد داشت که اوضاع از کنترل خارج شود.

از سوی دیگر غرب باید تصمیم می گرفت که تشویق و گسترش شورش ها را ادامه دهد یا نه. آنها می دیدند که همزمان با گسترش اعتراضات، شعارهای ملت نیز رادیکالتر می شوند و این ریسک را به همراه دارد که ملت، کل سیستم دینی آخوندها را به پرسش بگیرند. و این درست همان چیزی بود که غرب نمی خواست. در واقع غرب این همه تلاش کرده تا سرانجام توانسته است یک حکومت دینی را بر ایران سوار نماید و تا زمانی که به سودش نباشد به هیچ روی نمی خواهد که جنبه دینی حکومت اسلامی رنگ ببازد و از آن جدا شود.

واقعیت این است که هیچ حکومت دیگری نمی تواند به اندازه حکومت اسلامی، منافع غرب را در ایران و منطقه برآورده کند. آنها به خوبی می دانند که به روی کار آمدن یک حکومت ملی می تواند بسیاری از رشته های آنها را هم در ایران و هم در منطقه پنبه کند. به همین دلیل هم بود که با شنیدن شعارهایی مانند "جمهوری ایرانی" دیگر تردیدی برای غرب به جا نمانده بود که زمان تفاهم و معامله با سران ایران فرا رسیده است. و درست از همان زمان بود که رسانه های غربی کم کم خود را کنار کشیدند و دیگر آن هیجان روزهای نخست را نداشتند و به جای اخبار گسترش تظاهرات، خبرهای مربوط به پناهنده شدن اعضای فعال جنبش سبز به غرب پخش می شد... در حقیقت معامله و تفاهم نانوشته ای میان غرب و آخوندهای حاکم بر ایران انجام گرفته بود که منافع هر دو طرف را بر آورده می کرد...

انتصاب حسن روحانی به ریاست جمهوری در چهار سال بعد، تفاهم لوزان و توافق وین همه، نتیجه همان معامله تابستان ۱۳۸۸ است. در واقع اینها امتیازآتی هستند که آخوندهای حاکم بر ایران مجبور شدند به غرب واگذار کنند.

اکنون شرایط تازه ای پیش روی دو طرف قرار دارد و هر دوی آنها می کوشند تا از شرایط پیش آمده برای رسیدن به اهداف خود استفاده کنند. غرب، به روی کار آمدن حسن روحانی را تنها به عنوان گامی در جهت هدف نهایی خود می بیند و تلاش می کند تا با فرمول شناخته شده دمکراسی، آزادی و حقوق مدنی، ایران را به همان سمت و سویی بکشد که از مدتها پیش برنامه آن را ریخته است. هدف نهایی این برنامه، تجزیه ایران به چند کشور کوچک است. در واقع غرب مدتهاست که یک ایران یکپارچه را تهدیدی برای منافع آینده خود در منطقه می داند و تلاش می کند که با تجزیه ایران منافع خود را در این بخش مهم از دنیا تضمین کند.

اما در سوی دیگر، خامنه ای می خواهد شرایط بوجود آمده را وسیله ای قرار دهد تا با آن ثابت کند که ایده نزدیکی به غرب نه تنها کارایی ندارد و به ایران سودی نمی رساند بلکه امکاناتی را هم که داریم از ما می گیرد و به هدر می برد. دیدگاههای نه چندان هماهنگ علی خامنه ای در رابطه با توافق وین و دولت حسن روحانی از همین جا سرچشمه می گیرد. نتیجه این سیاست این خواهد شد که سرانجام ملت از دولت حسن روحانی دلزده شده و نسبت به ایده رابطه نزدیک با غرب دلسرد شوند. با این کار ملت درخواهد یافت که ادعای حل همه نابسامانیهای ایران با توافق هسته ای، شعاری توخالی بیش نیست و نزدیکی حساب نشده به غرب نه تنها همه مشکلات ما را برطرف نمی کند بلکه حتی می تواند نتایج معکوس داشته باشد و کار را خرابتر هم بکند. نمونه از این دست هم در منطقه کم نیست، لیبی، عراق، سوریه، افغانستان...

و این درست همان شرایطی است که خامنه ای انتظار آن را می کشد تا زمینه را برای آوردن کسی مانند احمدی نژاد (البته با گوشی شنواتر) هموار سازد و در زمینه سیاست خارجی نیز، چرخش به سوی شرق و نزدیکی به روسیه را بیش از گذشته به پیش ببرد. چیزی که در نهایت به سود ایران و آینده آن خواهد بود.

واقعیت این است که در شرایط کنونی، ایران هیچگونه امکانی (نه سیاسی، نه نظامی، نه اقتصادی،...) ندارد که بتواند با یاری گرفتن از آن، غرب را از برنامه تجزیه کشورمان بازدارد. تنها یک عامل سوم که بتواند با غرب هماوردی کند می تواند در این مورد موثر باشد. نزدیکی به روسیه و اتحاد راهبردی با این کشور، از اندک گزینه های به جا مانده برای ایران است. به نظر می رسد که علی خامنه ای با همراهی ضمنی با توافق وین، قصد زمینه سازی برای پیاده کردن این برنامه را دارد. اگر این گونه باشد، می توان به آینده روشن ایران و ایرانیان امیدوار بود.

اهورامزدا ایرانزمین را از دروغ، دشمن و خشکسالی نگاه دارد!

__________________
____________________________________________________

Bāziye hesāb shodeye Āyatollāh Ali Khāmeneyi

Mahmud Ahmadinejād, Vlādimir Putin, Ali Khāmeneyi
Neveshteye pishin bā in porsesh be pāyān resid ke chegune Ali Khāmeneyi bā hameye badbinihāye (bejāyi) ke nesbat be ahdāfe Gharb dārad hāzer shode ast tā be injā bā Tavāfoqe Vian hamrāhi konad va cherā?

Barāye yāftane pāsokh bāyad be sāle 1388 bargasht. Cherāke ruydādhāye khordāde ān sāl, bishtarin taasir rā bar taghyirāte siāsiye sālhāye baad, az jomle bargozide shodane Hasan Rouhāni be riāsate jomhuri va be tavāfoq residane goftoguhāye hasteyi, dāshte ast.

Nokhostin doureye riāsate jomhuriye Mahmud Ahmadineĵād dar hāli be pāyān miresid ke u va yārānash ruz be ruz bishtar motaqāed mishodand ke bā vojude ākhundhāye dārāye qodrat dar hokumat namitavānand hichkodām az barnāmehāye khod rā be pish bebarand. Mokhālefathāye gāh o bigāhe Ahmadineĵād bā ākhundhā va istādegiye bisābeqeye u dar barābare dasturāte Khāmeneyi az hamin jā sarchashme migereft.

Az suye digar Ali Khāmeneyi ke in gune mokhālefathā rā barnamitāft, talāsh mikard ke bā feshār āvardane be Ahmadineĵād hoshdārhāye lāzem rā be u beddahad. Khāmeneyi barāye in gune mavāred, rāhe halle āshkāri dārad. Zamāni ke bekhāhad yek goruh rā zire feshār begozārad, be mokhālefāne ān goruh meydān midahad va hattā movaqqati ham ke shode ejāze midahad tā ān goruh rā zire bāde enteqād begirand. Khāmeneyi bā in ravesh tavāneste ast goruhhāye gunāgune hākemiyat rā tā konun zire kontorle khod dāshte bāshad.

Nazdiki be Russiye va ettehāde rāhbordi bā in keshvar, az andak gozinehāye be jā mānde barāye Irān ast. Be nazar miresad ke Khāmeneyi bā hamrāhiye zemni bā Tavāfoqe Vian, qasde zaminesāzi barāye piāde kardane in barnāme rā dārad. Agar in gune bāshad, mitavān be āyandeye roushane Irān va Irāniān omidvār bud.

Barāye Ruyāruyi bā Ahmadineĵād kasi behtar az MirHoseyn Musavi peydā namishod. Albtte harchand ke Seyyed Ali Khāmeneyi va Seyyed MirHoseyn Musavi bā ham nesbate khishāvandi dārand vali ābe in do seyyed dar yek juy namiravad va ekhtelāfāte ānhā hattā be doureye Ruhollāh Khomeini ham miresad.

Ahurāmazdā Irānzamin rā az dorugh, doshman va khoshksāli negāh dārad!

______________________________